آرشیو
آمار بازدید
بازدیدکنندگان تا کنون : ۶۱٫۶۷۲ نفر
بازدیدکنندگان امروز : ۱ نفر
تعداد یادداشت ها : ۹
بازدید از این یادداشت : ۴٫۶۰۶

پر بازدیدترین یادداشت ها :
ظهیر الدین محمد بابر(1483-1530) شاهزادۀ فراغانه یی از زمان سلفش، امیر تیمور (1336-1405) در ورارود (تاجیکستان و ازبکستان امروز)، فرزند سلسه یی بود که در شرق ایران و آسیای مرکزی بدون منازع فرمان راند. بابر در دوازده سالگی تخت سمرقند را متصرف شد. گفته می شود خاطرات بابر " با اعترافات سن آگوستین و روسو و خاطرات گیبون و نیوتن هم عرض است، نمیدانیم که چه چیز بابُر را واداشت تا خاطرات گاه کاملاً صمیمی، رک و راستش را بنگارد. بجز چند اشاره درون اثر به عنوان "تاریخ" و تصمیم اعلام شده اش بر راست گویی و عدم تعصب در نگارشش، اشارۀ دیگری به انگیزه و الهامش نمی کند. تصمیم بابر برای ثبت و ضبط زندگی اش غیر معمول بود، اما زبانی که برای ثبت آن به کار برد حتی غیرعادی تر بود. او پارسی، زبان جهانی ادبیات و فرهنگ دوره و مکان خویش، را برای نگارش به کناری نهاد و خاطراتش را به ترکی چغاتای نگاشت که زبان گفتگوی تیموریان و در واقع زبان کل دنیای ترک-مغولی آن زمان بود. نویسندگان و شعرا از ابتدای دورۀ تیموریان بصورت پراکنده به چغتای دستی برده بودند، و تحت حمایت معاصرین مسن تر بابُر در هرات، سلطان حسین میرزا، و میرعلیشیر نوائی، شعر چغتای از درخششی کوتاه برخوردار شده بود؛ اما چغتای هیچ گاه برای فارسی به عنوان زبان غالب فرهنگ تهدیدی نبود، و اصلاً نثر روایی و توصیفی اندکی، حتی در هرات، به چغتای نوشته شده بود. ترجمۀ زیر از متن ترکی چغاتای از آن عبدالرحیم خانخانان است.


وقایع سنه نهصد و سی و سه


در ماه محرم خبر تولد فاروق را بیگ اویس آورد. اگرچه پیش ازین این خبر را یک پیاده آورده بود، اما بجهت سیوونچی بیگ­ویس درین ماه آمد. شب جمعه بیست و سوم [ل294] ماه شوال متولد شده بوده به فاروق موسوم شد. بجهت مصلحت بیانه و بعضی قلعه­هائی که ندرآمده بودند یک دیگ کلانی باستاد علی­قلی فرموده شده بود که بریزد. دو کوره و جمیع مصالح او را طیار نموده بمن کس فرستاد. روز دوشنبه بیست و پنجم محرم به تفرج دیگ ریختن استاد علی­قلی رفتیم. در گرد جائی که دیگ میریزد هشت کوره کرده آلات را طیار ساخته از زیر هر کوره یک جوئی بقالب این دیگ راست کرده بمجرد رفتن ما سوراخهای کوره­ها را واکرد. از هر جوئی آلات ریخته مثل آب ریخته در قالب می­درآمد. بعد از یک زمانی قالب پر نشده ازین کوره­ها آمدن آلاتِ ریخته­شده که می­آمد یگان یگان منقطع شد. در کوره یا آلات قصوری بوده باستاد علی­قلی غریب حالت بدی شد. درین بود که خود را در مس­ِ ریخته­شده که در قالب بود بیندازد. باستاد علی­قلی دلجوئی نموده خلعت پوشانیده ین انفعال برآوردیم. بعد از خنک شدن قالب بعد از دو روز واکردند. استاد علی­قلی به بشاشت تمام کس فرستاده که خانۀ سنگ دیگ بی­قصور است. داروخانه ماندن او آسان است. خانۀ سنگ دیگ را برآورده جمعی را [425ب] بجهت [ل294ب] اصلاح او تعیین کرده خود بماندن داروخانه دیگ مشغول شد.

مهدی­خواجه فتح­خان سروانی را از پیش همایون گرفته آمد. از همایون از دلموو جدا شده است. فتح­خان را خوب دیده پرگنات پدرش اعظم­همایون را داده دیگر زیادتی ولایات هم عنایت شد. مقدار یک کرور و شصت لک پرگنات داده شد. در هندوستان بامرائی که رعایت کلان میکنند مقرری خطابهاست که می­دهند. از آنجمله یکی اعظم­همایون است. یک دیگر خانجهان است. یک دیگر خانخانانست. خطاب پدر این، اعظم­همایون است. باوجود همایون باین خطاب یکی را مخاطب کردن چه صورت دارد؟ این خطاب را برطرف کردم. بفتح­خان سروانی خانجهان خطاب داده شد.

روز چهارشنبه هشتم صفر در کنار حوض جانب بالای انبلیها شامیانه­ها دوخته مجلس ترتیب داده فتح­خان سروانی را [ل295] بمجلس طلبیده شراب داده، دستار و سروپای [426] پوشیدۀ خود را عنایت کرده، باین عنایات و التفات سرافراز کرده بولایتش رخصت داده شد. آنچنان مقرر شد که پسرش، محمود خان، دایم در ملازمت باشد.

روز چهارشنبه بیست و چهارم محرم محمد علی حیدر رکابدار را بهمایون بقدغن فرستاده شد که "لشکر یاغیان پورب گریختند. بمجرد رسیدن این کس رفته در جونه­پور چند امرای مناسب را تعیین کرده، خود لشکر را گرفته زود بما رسیده بیائی که رانا سنگاء کافر نزدیک و قاپو آمده است. فکر او را بر اصل بکنیم." بعد از رفتن لشکرها بطرف پورب تردی­بیگ قوچ بیگ را و برادر خوردش شیرافکن را و محمد خلیل اختابیگی را با برادرانش و اختاچیانش و رستم ترکمان را با برادرانش، دیگر از مردم هندوستان راوودی سروانی را تعیین کرده شد که رفته نواحی بیانه را تاخته تاراج بکنند. اگر مردم درون قلعه را بوعده و استمالت بما توانند درآورد، درآورند. اگر نباشد، تاخته و تاراج نموده غنیم را عاجز بکنند.

یک برادر کلان این نظام­خان بیانه[ای]، عالم­خان نامی، [426ب] در قلعۀ تهنگر بود. مردم او مکرر آمده بندگی و دولتخواهی را بعرض رسانیدند. این عالم­خان بخود گرفت که از پادشاه فوجی تعیین شود. جمیع ترکشبندان بیانه را بوعده و استمالت آوردن و قلعۀ بیانه را بدست درآوردن بمن رسید. باین جوانانی که بهمراهی تردی­بیگ بایلغار تعیین شده بودند فرمان شد که " عالم­خان چون مرد زمینداری است و این نوع بندگی و خدمتکاری را بر خود گرفته است، بجهت مصلحت بیانه بصلاح و [ل296] صوابدید او عمل بکنید." مردم هندوستان اگرچه بعضیها شمشیر میزنند، اما اکثری از راه و روش سپاهیگری و ایستادن و گشتن [و] سرداری عاری و بی بهره اند. این عالم­خان که بجماعۀ ایلغار ما همراه میشود بسخن هیچکسی نظر نکرده، نیک و بد کار را ملاحظه ننموده این مردم ایلغار را نزدیک به بیانه می­برد. این ایلغار رفتۀ ما از ترک دوصد و پنجاه، [سیصد کس]* نزدیک بودند، از هندوستانی و لشکر اطرافی از دو هزار چیزی بیشتر بودند. نظام­خان و افغانان و سپاهیان بیانه [427] از چهار هزار سوار زیاده بودند. پیادۀ او خود از ده هزار زیاده بودند. اینها دیده و دانسته باین مقدار سوار و پیاده که مذکور شد فی­الحال یکمرتبه بر سر اینها می برآیند. کس بسیاری بودند. این مردم ایلغار را تیز گشته بمجرد اسپ انداختن می­گریزانند. عالم خان تهنگری، که برادر کلان او بود، فروز آوردند. پنج شش کس دیگر را هم می­گیرانند. [یک پاره پرتال هم می­گیرانند.]* باوجود این حرکت وعده و استمالت داده جریمۀ سابق و لاحق او را عفو کرده فرمانها فرستاده شد.

بمجرد تیز شدن خبر رانا سنگاء کافر، چاره نتوانست کرد. سید رفیع را طلبیده بتوسط سید رفیع قلعه را بمردم ما سپرده با سید رفیع همراه آمده بدولت ملازمت مشرف شد. پرگنۀ بیست لک در میان دوآب عنایت کردم. دوست ایشیک آغا را به بیانه عاریتی فرستاده شد. بعد از چند روزی بیانه را بمهدی [ل296ب] خواجه کرده استقامت و وجه او را هفتاد لک کرده به بیانه رخصت داده شد. تاتار خان سارنگ­خانی که در گوالیار بود [427ب] دایم کس او آمده اظهار بندگی و دولتخواهی میکرد، کافر کندار را گرفته در وقت آمدن نزدیک بیانه از راجه­های گوالیار درمَکنت، دیگر خانجهان نام کافری در نواحی گوالیار آمده بطمع قلعه سخن و فتنه­انگیزی کردن گرفتند. تاتار خان بتنگ آمده گوالیار را سپردنی شد. امرا و نزدیکیان و اکثر جوانان خوب تمام در لشکرها و هر طرف در ایلغارها بودند. با رحیمداد یک جماعه از مردم بهره[ای] و لاهوری را و هستی­چی* تنقطار را با برادرانش همراه ساخته اینجماعه را که مذکور شدند در گوالیار پرگنه­ها تعیین کرده فرستاده شد. ملا اپاق و شیخ گورن را هم فرستاده شد که رحیمداد را در گوالیار نشانده بیایند. اینها که نزدیک گوالیار می­روند رای تاتارخان منقلب شده اینها را در قلعه نمی­طلبد. در این اثنا شیخ­محمد غوث، که مرد درویشی است خیلی مشغولی هم دارد، مرید و اصحاب او هم بسیارند، از اندرون قلعۀ گوالیار برحیمداد کس می­فرستد که "هرطور کرده خود را در قلعه بیندازید که رای این کس منقلب شده در خیال فاسد است." چون این خبر [428] برحیمداد میرسد گفته می فرستد که "بیرونها از جهت کافران مخاطره است. من با چند کس در قلعه درآیم. دیگران بیرون باشند." بمبالغۀ بسیاری باین راضی میشود. همین که باندک کسی درآمد گفت که "در دروازه کس ما باشد." [ل297] در دروازۀ هتیاپول (یعنی راه فیل) کس خود را می­ماند. همین شب از راه همین دروازه همۀ مردم خود را می­درآورد. صباح آن تاتارخان بیچاره شده قلعه را خواهی نخواهی سپرده می­برآید. آمده در آگره ملازمت کرد. از برای وجه و استقامت او پرگنۀ بیاوه با بیست لک تعیین شد.

محمد­زیتون هم چاره[ای] نتوانست کرد. دولپور را سپرده آمده ملازمت کرد. باو هم پرگنۀ چند لکی عنایت شد. دولپور را خالصه کرده، شقداری او را بابوالفتح ترکمان عنایت کرده بدولپور فرستاده شد. در نواحی حصار فیروزه حمیدخان سارنگ­خانی و یک جماعه از افغانان پنی و افغانان اطرافی، دیگر سه چهار هزار کس جمعیت کرده در مقام شور و فتنه بودند.

روز چهارشنبه پانزدهم صفر بچین­تیمور­سلطان، احمدی پروانچی و ابوالفتح ترکمان و ملک­داد [428ب] کررانی و مجاهدخان ملتانی را همراه کرده بر سر این افغانان تعیین کردیم. رفته از راه دور ایلغار نموده افغانان را خوب زیر کرده مردم بسیار ایشان را کشته سر بسیاری بریده فرستادند.

در اواخر ماه صفر خواجگی­اسد که بعراق پیش شاهزاده­طهماسب بایلچی­گری رفته بود با سلیمان نام ترکمانی آمده سوغاتها آورد. از آن جمله دو دختر چرکس بود.

روز جمعه شانزدهم ربیع­الاول غریب واقعه[ای] دست داد. چنانچه در کتابتی که بکابل نوشته بودیم مشروح نوشته شده بود. همان کتابت را بی­زیاده و [ل297ب] نقصان اینجا آورده شد. آن کتابت اینست:

واقعۀ عظیمی که روز جمعه که شانزدهم ربیع الاول باشد در تاریخ سنۀ نهصد و سی و سه روی داد تفصیلش اینست که مادر ابراهیم بُواء بدبخت می­شنود که من از دست مردم هندوستان چیزی میخورم. این قصه اینچنین بود که سه چهار ماه ازین تاریخ پیشتر از آشهای [541ب] هندوستان چون ندیده بودم، گفتم که باورچیان ابراهیم را آوردند. از میان پنجاه شصت باورچی چهار کس را نگاه داشتم. این کیفیت را بوا شنیده باحمد چاشنی­گیر (مردم هندوستان بکاول را "چاشنی­گیر" می­گویند) به اتاوه کس فرستاده آورانده [ل299ب]. بدست یک داهی در کاغذ چارکنچه ساخته یک توله زهر میدهد (توله از دو مثقال چیزی زیاده­تر میشود چنانچه پیشتر مذکور شد) که باحمد چاشنی­گیر بدهد. احمد به باورچی هندوستانی که در باورچی­خانۀ ما بود داده چهار پرگنه وعده میکند که هرطور کرده در طعام من زهر را بیندازد. از آن داه که زهر را باحمد می­فرستد یک داه دیگر را از عقب او می­فرستد که به­بیند زهر را باو می­دهد یا نی. خوب شد که در دیگ نمی­اندازد، در طبق می­اندازد. ازینجهت در دیگ نمی­اندازد که به بکاولان تاکیدها کرده بودم که از هندوستانیان حاضر باشند. [از]* دیگ وقت پختن طعام می­چشانده بوده اند. در وقت [432] کشیدن طعام بکاولان بیدولت ما غافل میشوند. بر بالای چینی نانی تنگ را می اندازد. بالای نان از آن زهری که در میان کاغذ بود نصف کمتر او را می­پاشد. بالای زهر قلیۀ روغن دار را می­اندازد. اگر بالای قلیه می­پاشید یا در دیگ می­انداخت، بد بود. دست­پایچه شده نصف بیشتر او را در دیگدان می­اندازد. روز جمعه نماز دیگر گذشته بود که طعام کشیدند. طعام گوشت خرگوش را خیلی میل کردم. قلیۀ زردک هم خیلی خوردم. هیچ مزۀ ناخوشی معلوم نشد. از گوشت قاق یک دو تکه برداشتم. دلم برهم زد. روز گذشته در وقت خوردن گوشت قاق یک مزۀ ناخوشی در یکجای او بود . برهم زدن دل خود را از آن خیال کردم. یکمرتبۀ [ل300] دیگر دل من برهم زده آمد. بر سر دستارخوان دو سه نوبت دلم برهم زده نزدیک بود که رد بکنم. آخر دیدم نمی­شود. برخاستم تا آبخانه رفتن. در راه یک مرتبۀ دیگر نزدیک بود رد بکنم. در پیش آبخانه رفته بسیاری رد کردم. هرگز بعد از طعام رد نمی­کردم، [432ب] بلکه در شراب خوردنها هم رد نمی­کردم. در دل من شبهه[ای] گذشت. باورچی را نگاهداشته فرمودم که آن طعام را به سگ داده سگ را نگاه دارند. صباح آن نزدیک بیک پهر سگ بیحال­تر شده شکم او دم کرده طور شد. هرچند به سنگ زدند و حرکت دادند، نه­برخاست. تا نیم روز این حال داشت. بعد از آن برخاست و نمرد. یک دو چهره هم از آن طعام خورده بوده­اند. صباح آن آنها هم بسیار قی کردند. یکی را خود حالش خراب بود آخر باری خلاص شد. ** رسیده بود بلائی ولی بخیر گذشت.** الله تعالی بمن از سر نو جان داد، از آن دنیا می­آیم، از مادر خود حالا

زاده­ام.

مین خسته اولوب ایدیم تیریلدیم جان قدرینی بالله ایمدی بیلدیم

(من خسته مرده بودم، زنده شدم. قدر جان را بالله حالا دانستم) سلطان­محمد بخشی را فرمودم که باورچی را احتیاط بکند. به قین که می­گیرد چنانچه مذکور شد یگان یگان را به شرحش میگوید.

روز دوشنبه روز دیوان فرمودم که [433] اکابر و اشراف و امرا و وزرا در دیوان حاضر شوند. آن دو مرد و آن دو زن را آورده بپرسند. بیان واقع را بشرح و بسطش گفتند. آن چاشنی­گیر را پاره پاره کنانیدم. باورچی را زنده پوستش را فرمودم کندند. از آن زنان یکی را [ل301ب] در ته فیل اندازاندم، یکی را به تفک فرمودم زدند. بُوا را احتیاط کناندم. آن هم بعمل خود گرفتار شده بجزای خود خواهد رسید. روز شنبه یک کاسه شیر آشامیدم. [...] گل مختوم را هم در عرق حل کرده آشامیدم. روز دوشنبه در شیر گل مختوم را و تریاق فاروق را آمیخته آشامیدم. شیر درون مرا خیلی راند. روز شنبه مثل روز اول مثل صفراء سوخته سیاه سیاه چیزها دفع شد. شکر حالا هیچ قصه نیست. جان اینچنین عزیز چیزی بوده این مقدار نمی­دانستم. آن مصراع است ** کیم اولار حالیغه ییتسه اول بیلور جان قدرینی **

(هرکه بحال مردن میرسد او قدر جان را میداند.) هرگاه این واقعۀ هایله در خاطرم میگذرد بیخواست حالم متغیر میشود. عنایت الهی بوده که بمن از سر نو جانی بخشید. شکر [433ب] این را بکدام زبان بکنم؟ در خاطرها ترددی نیاید گفته هرچه واقع شده بود بشرح و بسط نوشتم. اگرچه در زبان و دهان ناگنجیدنی و ترساننده واقعه[ای] بود، شکر بالله تعالی که دیگر روزهای دیدنی بوده بخیر و خوبی گذشت. هیچ دغدغه و تردد در خاطرهای خود نگذرانند گفته در بیستم ربیع­الاول در وقتی که در چهار باغ بودیم نوشته شد.

ازینها فارغ شده این خط نوشته شده را بکابل فرستاده شد.

چون اینچنین گناه کلانی از بواء بدبخت سر برزد، به یونس­علی و خواجگی­اسد گیرانده شد. بعد از گرفتن نقد و جنس و غلام و داه بعبدالرحیم سپرده شد که باحتیاط نگاهدارد. [ل302] نبیرۀ بوا، پسر ابراهیم را که خیلی بتعظیم و احترام نگاه داشته می­شد، چون اینچنین قصدی ازین طبقه صادر شد، پسر ابراهیم را اینجا نگاهداشتن صلاح ندیده روز پنجشنبه بیست و نهم ربیع­الاول بملا سرسان که از پیش کامران بجهت بعضی کار و مهم آمده بود همراه کرده بکامران فرستاده شد.

همایون که بر سر یاغیان پورب رفته بود [434] جونپور را فتح کرده بغازی­پور بر سر نصیرخان تیز رفت. افغانان آنجائی هم خبر یافته از آب سروو گذشته بوده­اند. خرید را مردم لشکر تاراج کرده از آنجا برگشته­اند. بطریقی که من مقرر کرده بودم با شاه­میرحسین سلطان جنید را با یک جماعه از جوانان خوب در جونپور گذاشته قاضی­جیه را هم با اینها تعیین کرده باود شیخ­بایزید را مقرر کرده این مهمات را ضبط و سرانجام کرده از نواحی کره و مانکپور از گنگ گذشته از راه کالپی متوجه میشود. عالم­خانِ جلال­خان جکهت که در کالپی بود عرضه­داشتش میآمد و خود نمیآمد. همایون در وقت برابر کالپی آمدن کس فرستاده دغدغه را از خاطر او برآورده همراه خود گرفته آمد.

روز یکشنبه سیوم ربیع­الآخر در باغ هشت­بهشت همایون آمده ملازمت کرد. همین روز خواجه دوست خاوند [ل302ب] هم از کابل آمد. درین روزها کسان مهدی­خواجه پی­درپی هم آمدن گرفتند که آمدن رانا تحقیق شد. حسن­خان میواتی هم با رانا همراه میشود. فکر اینها را [ل203] بر اصل باید کرد. پیشتر از لشکر اگر یکجماعۀ کومک هم به بیانه بیاید مناسب دولت است. [434ب] سواری نمودن بلشکر رانا عزم جزم نموده پیشتر از خود محمد­سلطان میرزا، یونس علی، شاه­منصور برلاس، کته بیگ، قسمتای، بوجکه، اینها را به بیانه بطریق ایلغار فرستاده شد. ناهرخان نام پسر حسن­خان میواتی در جنگ ابراهیم بدست افتاده بود. گروگان نگاه داشته بودیم. ازینجهت پدر او حسن­خان در ظاهر آمد و رفت میکرد و دایم پسر خود را میطلبید. در خاطر بعضی رسید که از جهت استمالت حسن­خان اگر پسر او فرستاده شود مستمال شده خدمتکاری را بهتر بجای خواهد آورد. ناهرخان پسر حسن­خان را خلعت پوشانیده به پدر او وعده­ها کرده رخصت داده شد. این بدبخت مردک خود معطل رخصت پسر خود بوده بمجرد خبر یافتن پسرش پیش از رسیدن پسر از الور برآمده آمده به رانا سنگا همراه شد. پسر او را درین وقت رخصت نمودن بی­حساب بوده.

درین ایام باران خیلی می­بارید. صحبتها [ل303ب] داشته میشد. همایون هم در صحبتها می­بود. اگرچه متنفر بود، اما درآن چند روز ارتکاب کرد.

درین اوان از غرایب واقعات گذشته یکی اینست [ل304] که در وقت آمدن همایون از قلعۀ ظفر بلشکر هندوستان از راه ملا بابا پشاغری و برادر [435] خورد او باباشیخ گریخته پیش کیستن­قرا سلطان رفتند. آنهائی که در بلخ بودند عاجز شدند. بلخ بدست کیستن­قرا سلطان افتاد. این کاواک مردک با برادر خورد خود کار و مهم این طرف را بر گردن خود گرفته در نواحی ایبک و خرم سارباغ می­آیند. شاه­اسکندر از درآمدن بلخ بی­پای شده قلعۀ غوری را باوزبک میدهد. ملا بابا با باباشیخ با چند کسی از اوزبک در قلعۀ غوری می­درآیند.

چون قلعۀ میرهمه نزدیک بود، چاره نتوانسته کرد و باوزبک می­درآید. بعد از چند روزی بجهت مصلحت میر را با جماعتش کوچانده بطرف بلخ بردند. باباشیخ با چند اوزبک در قلعۀ میرهمه می­درآیند. میرهمه باباشیخ را در قلعۀ خود فرود می­آرد. دیگران را هرجا هرجا منزل تعیین مینماید. میرهمه باباشیخ را بشمشیر زده با چند کس دیگر بند کرده به تینگری­بیردی بقندز کس می­دواند که تینگری­بیردی یارعلی و عبداللطیف را با چند جوان خوب می فرستد. تا رسیدن اینها ملا بابا با مردم [435ب] اوزبک بقلعۀ میرهمه آمده خیال انداختن جنگ­منگی میکند. هیچ کاری نتوانسته کرد. اینها با مردم تینگری­بیردی همراه شده بقندز آمدند. زخم باباشیخ بوده. از آنجهت سر او را بریده در همین ایام میرهمه آورد. بعنایتها و شفقتها سرافراز کرده در میان امثال و اقرانش ممتاز کردم. در وقت رفتن باقی شقاول باین دو کهنه [ل304ب] بی­دولت بر سر هر یک یگان سیر طلا وعده کرده بودم. جدا ازین عنایتها بدستور همان وعدۀ سابق یک سیر طلا بمیرهمه داده شد.

در همین ایام قسمتای که به بیانه بطریق ایلغار رفته بود یکچند سری بریده آورد. قسمتای و بوجکه با چند جوان قزاق در وقت رفتن بزبان­گیری دو جماعه از چاپقونچی کافر را زیر کرده هفتاد هشتاد کس میگیرند. خبر تحقیق آمده همراه شدن حسن­خان میواتی را قسمتای گفته آمد.

روز یکشنبه هشتم ماه استاد علی­قلی بهمان دیگ کلان خود که در وقت ریختن خانۀ سنگ اوبی نقصان بود، داروخانۀ او را بعد از آن [436] ریخته طیار کرده بود، در وقت سنگ انداختن بتفرج او رفتم. نماز دیگر بود که سنگ انداخت. هزار و ششصد قدم راه رفت. باستا کمرخنجر و خلعت و تپچاق انعام شد.

روز دوشنبه نهم جمادی­الاول به نیت غزا سفر کرده از محلات برآمده در میدان فرود آمده شد. سه چهار روز اینجا بجمع ساختن لشکر و توزوک نمودن او مقام کردیم. چون بمردم هندوستان خیلی اعتماد نبود، هر طرف هر طرف ازین امرای هندوستان ایلغار نوشته شد. عالم خان را بگوالیار ایلغار نوشته شد که رفته برحیمداد کمک شود. مکن را و قاسم سنبلی را و حامد را با برادرانش و محمد زیتون را بسنبل ایلغار نوشته شد. در همین منزل خبر آمد که رانا سنگا با تمام لشکر خود تا نزدیک بیانه آمده می­تازد. آنهائی که بقراولی رفته بوده اند خبر نتواسته اند رساند، [ل305] بلکه در قلعه هم نتوانسته­اند درآمد. مردم قلعه از قلعه دورتر و بی­صرفه­تر می برآیند. غنیم زورتر آمده اینها را زیر میکند. [436ب] سنگرخان جنجوهه آنجا شهید شد. در وقت غوغا کته بیگ بی­جیبه تاخته می­برآید. یک کافر را پیاده کرده در وقت گرفتن او از دست نوکر کته بیگ شمشیرش را گرفته بر کتف کته بیگ می­زند. تشویش بسیاری کشید در غزو رانا سنگا نتوانست آمد. بعد از خیلی وقت خوب شد، اما معیوب طور شده.

قسمتای و شاه­منصور برلاس و هر کس که از بیانه آمد نمی دانم از ترس ایشان بود یا از جهت ترسانیدن مردم بود، باری جلد و جریء بودن لشکر کافر را بسیار بسیار ستایش و تعریف کردند. از همین منزل سفر کرده شده قاسم میرآخور را با بیلداران فرستاده شد که در پرگنۀ مدهاکور که جای فرود آمدن اردو است چاه بسیاری بکناند. روز شنبه چهاردهم جمادی­الاول از نواحی آگره کوچ نموده در منزلی که چاهها کنده شده بود فرود آمده شد. صباح آن از آنجا کوچ نمودیم. در خاطر گذشت که درین نواحی [437] جائی که آب بسیاری داشته باشد و آب آن به اوردو وفا کند یکی سیکری است. احتمال دارد که کافر آب را گرفته فرود آید. ازینجهت برانغار جوانغار غول یسال را ساخته متوجه شدیم. درویش محمد ساربان را با قسمتای که به بیانه رفته آمده هرطرف را دیده و دانسته بودند پیشتر بکنار کول سیکری بجهت دیدن منزل فرستاده شد. در منزل فرود آمده بمهدی­خواجه و جماعه[ای] [ل305ب] که در بیانه بودند کس دوانده شد که بیتوقف آمده همراه شوند. نوکر همایون بیگ، میرک مغول را با چند جوان بجهت خبر گرفتن از کافر فرستاده شد. شبش رفته خبر گرفته صباح آن خبر آوردند که کس غنیم از بساور یک کروه پیشتر آمده فرود آمده اند. هم امروز مهدی­خواجه و محمد سلطان میرزا و مردم ایلغار که به بیانه رفته بودند آمده همراه شدند.

امرا به نوبت بقراولی تعیین شدند. عبدالعزیز در روز نوبت قراولی پیش و پس را ملاحظه نکرده به کانوه رفته است [437ب] که از سیکری پنج کروه راه است. کافر پیشتر کوچ کرده بوده. اینطور

بی­جلاو پیش­رفتن ایشان را دانسته چهار پنج هزار کس یکی رسیده می­آیند. عبدالعزیز و ملا اپاق هزار، هزار و پانصد کس تخمیناً بوده باشند. مردم غنیم را قیاس و تخمین و ملاحظه نکرده اینها هم بجنگ مشغول میشوند. بمردم بسیاری بمجرد رسیدن گرفت روان میشوند. بمجرد این خبر آمدن محب­علی خلیفه را با نوکران خلیفه فرستاده شد. ملاحسین را و دیگر بعضیها را ابروق سوبروق از عقب اینها تا رسیدن بکومک فرستاده شد. بعد از آن محمدعلی جنگ­جنگ را هم فرستاده شد. پیشتر تعیین شده­ها که محب علی خلیفه و دیگران باشند عبدالعزیز و همراهانش غنیم را بیجا ساخته توغ او را گرفته ملا نعمت و ملا داود و برادر خورد ملا آپاق و چندی دیگر را گرفته شهید کرده بوده­اند. بمجرد رسیدن اینها طاهر تبری، طغائی محب­علی، می­تازد. کمک نمیرسد. [ل306] طاهر را همانجا می­گیرند. محب علی هم در اثنای جنگ می­افتد. بالتو از کندلان [438] آمده محب­علی را می­برآرد. تا یک کروه از عقب ایشان می­آیند. بمجرد پیدا شدن سیاهی محمدعلی جنگ­جنگ می­ایستند.

بما پیاپی خبر آمد که کس غنیم نزدیک آمد. جیبه پوشیده و بر اسپان کیجم انداخته، یراق بسته، تاخته، سوار شدیم. فرمودم که ارابه­ها را کشیده بیارند. یک کروه آمدیم. کس غنیم برگشته بوده در پهلوی ما کول کلانی بود. بجهت مصلحت آب همین جا فرود آمدیم. ارابه­ها را پیشتر مضبوط کرده با زنجیرها ارابه­ها را مربوط کردیم. در هر دو ارابه فاصله­اش هفت هشت گز بوده باشد که زنجیر کشیده میشد. مصطفی رومی بدستور روم ارابه کرده بود. خیلی چست و چسپان خوب ارابه­ها بود. چون استاد علی­قلی ضدانه معاش میکرد ازینجهت مصطفی را در برانغار در پیش همایون تعیین کرده شد. در جاهائی که ارابه نرسید بیلداران خراسانی و هندوستانی و کلندداران را انداخته خندق کندانده شد. ازین تیز و تند آمدنِ این کافر، و از جنگی که در بیانه شده بود، [438ب] و از تعریف و ستایش شاه­منصور و قسمتای و آنهائی که از بیانه آمده بودند در مردم لشکر بیدلی ظاهر میشد. زیرکناندن عبدالعزیز خود

برسری شد. بجهت اطمینان خاطر مردم و استحکام ظاهری لشکر در جاهائی که ارابه نرسیده از چوب مثل سه­پایه چیزها ساخته میان هر یک ازین سه­پایه­ها که هفت هشت گز باشد از خام گاو [ل306ب] ارغامچیها کرده مضبوط و مربوط کرده شد. تا این اسباب و آلات مهیا و مکمل شدن به بیست، بیست و پنج روز کشید.

در همین ایام از کابل نبیرۀ دختری سلطان­حسین میرزا، قاسم­حسین سلطان، و احمدیوسفِ سید یوسف و قوام اوردوشاه، دیگر از بعضی مردم یگان و دوگان مجموع تا پانصد کس آمدند. محمد شریف منجم شوم­نفس هم همراه اینها آمد. بابادوست سوچی، که بجهت شراب بکابل رفته بود، از شرابهای موجه غزنین بر سه قطار شتر شراب بار کرده آن هم همراه اینها آمد.

درین طور محلی که از وقایع و حالات گذشته و از سخن و کلمات پریشان، چنانکه مذکور شد، در لشکر تردد و توهم بسیار بود. محمد­شریف منجم شوم­نفس اگرچه یارای گفتن بمن نداشت، [439] بهرکس که وا میخورد بمبالغه­ها می­گفت که "درین ایام مریخ بطرف غرب است. هر کس ازین طرف جنگ کند مغلوب میشود." اینچنین شوم­نفس مردک را که پرسیدند دل مردم بیدل بیشتر شکست. باین سخنان پریشان او گوش نکرده کارهای کردنی خود را در پیش [ل307] گرفته بمهم جنگ بجد و بمصاف کردن مستعد شدیم.

روز یکشنبه بیست و یکم ماه شیخ جمالی را فرستاده شد که از ترکشبندان میان دوآب و دهلی هر قدر که [ل307ب] جمع تواند کرد جمع نموده مواضع میوات را تاخته تاراج کرده آنچه از دست او آید تقصیر نکند. تا باینها از آنطرف خدوکی باشد. ملاترک­علی که از کابل می­آمد فرمان شد که با شیخ جمالی همراه شده در تاختن میوات و ویران کردن تقصیری نکند. بمغفور دیوان هم بهمین طریق فرمان شد. رفته یک چند مواضع کنار و گوشه و ویران را تاخته و تاراج نموده اسیر کرده اند. از آن ممر بایشان چندانی خدوک نشد.

روز دوشنبه بیست و سیوم جمادی­الاول به سیر کردن سوار شده بودم. در اثنای سیر در خاطرم رسید که همیشه دغدغۀ [439ب] توبه در خاطرم بر قرار بود و از ارتکاب این امر نامشروع در دل من غباری بود. گفتم ای نفس،

چند باشی ز معاصی مزه­کش
توبه هم بی مزه نیست. بچش
نیچه عصیان بیله آلوده­لیغینگ
نیچه حرمان ارا آسوده­لیغینگ
نیچه نفسیگ­گا بولورسین تابع
نیچه عمرونگنی قیلورسین ضایع
نیت غزو ایله کیم یوروب سین
اولماکینگ­نی اوزونگا کوروب­سین [ل308]
کیم که اولماک اوزیگا جزم ایتار
اوشبو حات­ته بیلورسین که ییتار
دور ایتار جمله مناهی دین اوزین
آریتور بارچه گناهیدین اوزین
خوش قیلیب­اوزنی­بو کیچماکلیک­تین
توبه قیلدیم چاغیر ایچماکلیک­تین
آلتون و نقره صراحی و آیاق
مجلس آلاتی تمامین اول چاق
حاضر ایلاب بارینی سیندوردوم
ترک ایتیب­می­نی کونگول تیندوردوم

معنی ابیات: چند بعصیان آلودگی تو؟ چند در حرمان آسودگی تو؟ چند به نفس خود تابع میمانی؟
چند عمر خود را ضایع میکنی؟ [440] به نیت غزو که روان شده[ای]، مردن را از برای خود دیده[ای]. کسی که مردن خود را بخود جزم میکند باین حالت که می­دانی که میرسد. دور ساز از جملۀ مناهی خود را. پاک ساز از همه گناهی خود را. خوش کرده خود را ازین گذشتن، توبه کردم از شراب آشامیدن. [ل308ب] صراحی و پیالۀ طلا و نقره تمام آلات مجلس را در آن وقت حاضر آورده همه را شکستم. می را ترک کرده دل خود را آسوده ساختم.
این صراحی و [ل309] آلات طلا و نقرۀ شکسته شده را بمستحقان و درویشان قسمت کرده شد. اول کسی که در توبه موافقت نمود عسس بود. در ریش­تراشیدن و گذاشتن هم موافقت کرده بود . آن شب و صباح آن از امرا و نزدیکیان از سپاهی و غیرسپاهی نزدیک سیصد کس توبه کردند. شرابهای حاضر را ریزانده شرابهای آوردۀ بابادوست را فرمودم که نمک در آنها انداخته سرکه بکنند. در جائی که شرابها ریخته شده بود یک واین کندانده شد. نیت کردم که این واین را سنگ برخیزانده در پهلوی این واین بقعۀ خیری بکنند. در ماه محرم در تاریخ سنۀ نهصد و سی و پنج که رفته گوالیار را [440ب] سیر کردم وقت برگشتن از دولپور به سیکری آمدم. این واین تمام شده بود. پیشتر ازین نیت کرده بودم که اگر برانا سنگاء کافر ظفر یابم تمغا را بمسلمانان ببخشم. در اثنای توبه درویش­محمد ساربان و شیخ زین بخشش تمغا را یاد دادند. گفتم که "خوب یاد دادید. از ولایتهائی که در دست منست تمغای مسلمانان بخشش شد." منشیان را طلبیده فرمودم که این دو امر عظیم­البنیان که واقع شد بجهت اخبار اینها فرمانها بنویسند. بانشاء شیخ­زین فرمانها نوشته شده بجمیع قلمرو فرستاده شد.
شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۸ ساعت ۷:۴۳
نظرات



نمایش ایمیل به مخاطبین





نمایش نظر در سایت