ظهیر الدین محمد بابر(1483-1530) شاهزادۀ فراغانه یی از زمان سلفش، امیر تیمور (1336-1405) در ورارود (تاجیکستان و ازبکستان امروز)، فرزند سلسه یی بود که در شرق ایران و آسیای مرکزی بدون منازع فرمان راند. بابر در دوازده سالگی تخت سمرقند را متصرف شد. گفته می شود خاطرات بابر " با اعترافات سن آگوستین و روسو و خاطرات گیبون و نیوتن هم عرض است، نمیدانیم که چه چیز بابُر را واداشت تا خاطرات گاه کاملاً صمیمی، رک و راستش را بنگارد. بجز چند اشاره درون اثر به عنوان "تاریخ" و تصمیم اعلام شده اش بر راست گویی و عدم تعصب در نگارشش، اشارۀ دیگری به انگیزه و الهامش نمی کند. تصمیم بابر برای ثبت و ضبط زندگی اش غیر معمول بود، اما زبانی که برای ثبت آن به کار برد حتی غیرعادی تر بود. او پارسی، زبان جهانی ادبیات و فرهنگ دوره و مکان خویش، را برای نگارش به کناری نهاد و خاطراتش را به ترکی چغاتای نگاشت که زبان گفتگوی تیموریان و در واقع زبان کل دنیای ترک-مغولی آن زمان بود. نویسندگان و شعرا از ابتدای دورۀ تیموریان بصورت پراکنده به چغتای دستی برده بودند، و تحت حمایت معاصرین مسن تر بابُر در هرات، سلطان حسین میرزا، و میرعلیشیر نوائی، شعر چغتای از درخششی کوتاه برخوردار شده بود؛ اما چغتای هیچ گاه برای فارسی به عنوان زبان غالب فرهنگ تهدیدی نبود، و اصلاً نثر روایی و توصیفی اندکی، حتی در هرات، به چغتای نوشته شده بود. ترجمۀ زیر از متن ترکی چغاتای از آن عبدالرحیم خانخانان است.
وقایع سنه نهصد و سی و سه
در ماه محرم خبر تولد فاروق را بیگ اویس آورد. اگرچه پیش ازین این خبر را یک پیاده آورده بود، اما بجهت سیوونچی بیگویس درین ماه آمد. شب جمعه بیست و سوم [ل294] ماه شوال متولد شده بوده به فاروق موسوم شد. بجهت مصلحت بیانه و بعضی قلعههائی که ندرآمده بودند یک دیگ کلانی باستاد علیقلی فرموده شده بود که بریزد. دو کوره و جمیع مصالح او را طیار نموده بمن کس فرستاد. روز دوشنبه بیست و پنجم محرم به تفرج دیگ ریختن استاد علیقلی رفتیم. در گرد جائی که دیگ میریزد هشت کوره کرده آلات را طیار ساخته از زیر هر کوره یک جوئی بقالب این دیگ راست کرده بمجرد رفتن ما سوراخهای کورهها را واکرد. از هر جوئی آلات ریخته مثل آب ریخته در قالب میدرآمد. بعد از یک زمانی قالب پر نشده ازین کورهها آمدن آلاتِ ریختهشده که میآمد یگان یگان منقطع شد. در کوره یا آلات قصوری بوده باستاد علیقلی غریب حالت بدی شد. درین بود که خود را در مسِ ریختهشده که در قالب بود بیندازد. باستاد علیقلی دلجوئی نموده خلعت پوشانیده ین انفعال برآوردیم. بعد از خنک شدن قالب بعد از دو روز واکردند. استاد علیقلی به بشاشت تمام کس فرستاده که خانۀ سنگ دیگ بیقصور است. داروخانه ماندن او آسان است. خانۀ سنگ دیگ را برآورده جمعی را [425ب] بجهت [ل294ب] اصلاح او تعیین کرده خود بماندن داروخانه دیگ مشغول شد.
مهدیخواجه فتحخان سروانی را از پیش همایون گرفته آمد. از همایون از دلموو جدا شده است. فتحخان را خوب دیده پرگنات پدرش اعظمهمایون را داده دیگر زیادتی ولایات هم عنایت شد. مقدار یک کرور و شصت لک پرگنات داده شد. در هندوستان بامرائی که رعایت کلان میکنند مقرری خطابهاست که میدهند. از آنجمله یکی اعظمهمایون است. یک دیگر خانجهان است. یک دیگر خانخانانست. خطاب پدر این، اعظمهمایون است. باوجود همایون باین خطاب یکی را مخاطب کردن چه صورت دارد؟ این خطاب را برطرف کردم. بفتحخان سروانی خانجهان خطاب داده شد.
روز چهارشنبه هشتم صفر در کنار حوض جانب بالای انبلیها شامیانهها دوخته مجلس ترتیب داده فتحخان سروانی را [ل295] بمجلس طلبیده شراب داده، دستار و سروپای [426] پوشیدۀ خود را عنایت کرده، باین عنایات و التفات سرافراز کرده بولایتش رخصت داده شد. آنچنان مقرر شد که پسرش، محمود خان، دایم در ملازمت باشد.
روز چهارشنبه بیست و چهارم محرم محمد علی حیدر رکابدار را بهمایون بقدغن فرستاده شد که "لشکر یاغیان پورب گریختند. بمجرد رسیدن این کس رفته در جونهپور چند امرای مناسب را تعیین کرده، خود لشکر را گرفته زود بما رسیده بیائی که رانا سنگاء کافر نزدیک و قاپو آمده است. فکر او را بر اصل بکنیم." بعد از رفتن لشکرها بطرف پورب تردیبیگ قوچ بیگ را و برادر خوردش شیرافکن را و محمد خلیل اختابیگی را با برادرانش و اختاچیانش و رستم ترکمان را با برادرانش، دیگر از مردم هندوستان راوودی سروانی را تعیین کرده شد که رفته نواحی بیانه را تاخته تاراج بکنند. اگر مردم درون قلعه را بوعده و استمالت بما توانند درآورد، درآورند. اگر نباشد، تاخته و تاراج نموده غنیم را عاجز بکنند.
یک برادر کلان این نظامخان بیانه[ای]، عالمخان نامی، [426ب] در قلعۀ تهنگر بود. مردم او مکرر آمده بندگی و دولتخواهی را بعرض رسانیدند. این عالمخان بخود گرفت که از پادشاه فوجی تعیین شود. جمیع ترکشبندان بیانه را بوعده و استمالت آوردن و قلعۀ بیانه را بدست درآوردن بمن رسید. باین جوانانی که بهمراهی تردیبیگ بایلغار تعیین شده بودند فرمان شد که " عالمخان چون مرد زمینداری است و این نوع بندگی و خدمتکاری را بر خود گرفته است، بجهت مصلحت بیانه بصلاح و [ل296] صوابدید او عمل بکنید." مردم هندوستان اگرچه بعضیها شمشیر میزنند، اما اکثری از راه و روش سپاهیگری و ایستادن و گشتن [و] سرداری عاری و بی بهره اند. این عالمخان که بجماعۀ ایلغار ما همراه میشود بسخن هیچکسی نظر نکرده، نیک و بد کار را ملاحظه ننموده این مردم ایلغار را نزدیک به بیانه میبرد. این ایلغار رفتۀ ما از ترک دوصد و پنجاه، [سیصد کس]* نزدیک بودند، از هندوستانی و لشکر اطرافی از دو هزار چیزی بیشتر بودند. نظامخان و افغانان و سپاهیان بیانه [427] از چهار هزار سوار زیاده بودند. پیادۀ او خود از ده هزار زیاده بودند. اینها دیده و دانسته باین مقدار سوار و پیاده که مذکور شد فیالحال یکمرتبه بر سر اینها می برآیند. کس بسیاری بودند. این مردم ایلغار را تیز گشته بمجرد اسپ انداختن میگریزانند. عالم خان تهنگری، که برادر کلان او بود، فروز آوردند. پنج شش کس دیگر را هم میگیرانند. [یک پاره پرتال هم میگیرانند.]* باوجود این حرکت وعده و استمالت داده جریمۀ سابق و لاحق او را عفو کرده فرمانها فرستاده شد.
بمجرد تیز شدن خبر رانا سنگاء کافر، چاره نتوانست کرد. سید رفیع را طلبیده بتوسط سید رفیع قلعه را بمردم ما سپرده با سید رفیع همراه آمده بدولت ملازمت مشرف شد. پرگنۀ بیست لک در میان دوآب عنایت کردم. دوست ایشیک آغا را به بیانه عاریتی فرستاده شد. بعد از چند روزی بیانه را بمهدی [ل296ب] خواجه کرده استقامت و وجه او را هفتاد لک کرده به بیانه رخصت داده شد. تاتار خان سارنگخانی که در گوالیار بود [427ب] دایم کس او آمده اظهار بندگی و دولتخواهی میکرد، کافر کندار را گرفته در وقت آمدن نزدیک بیانه از راجههای گوالیار درمَکنت، دیگر خانجهان نام کافری در نواحی گوالیار آمده بطمع قلعه سخن و فتنهانگیزی کردن گرفتند. تاتار خان بتنگ آمده گوالیار را سپردنی شد. امرا و نزدیکیان و اکثر جوانان خوب تمام در لشکرها و هر طرف در ایلغارها بودند. با رحیمداد یک جماعه از مردم بهره[ای] و لاهوری را و هستیچی* تنقطار را با برادرانش همراه ساخته اینجماعه را که مذکور شدند در گوالیار پرگنهها تعیین کرده فرستاده شد. ملا اپاق و شیخ گورن را هم فرستاده شد که رحیمداد را در گوالیار نشانده بیایند. اینها که نزدیک گوالیار میروند رای تاتارخان منقلب شده اینها را در قلعه نمیطلبد. در این اثنا شیخمحمد غوث، که مرد درویشی است خیلی مشغولی هم دارد، مرید و اصحاب او هم بسیارند، از اندرون قلعۀ گوالیار برحیمداد کس میفرستد که "هرطور کرده خود را در قلعه بیندازید که رای این کس منقلب شده در خیال فاسد است." چون این خبر [428] برحیمداد میرسد گفته می فرستد که "بیرونها از جهت کافران مخاطره است. من با چند کس در قلعه درآیم. دیگران بیرون باشند." بمبالغۀ بسیاری باین راضی میشود. همین که باندک کسی درآمد گفت که "در دروازه کس ما باشد." [ل297] در دروازۀ هتیاپول (یعنی راه فیل) کس خود را میماند. همین شب از راه همین دروازه همۀ مردم خود را میدرآورد. صباح آن تاتارخان بیچاره شده قلعه را خواهی نخواهی سپرده میبرآید. آمده در آگره ملازمت کرد. از برای وجه و استقامت او پرگنۀ بیاوه با بیست لک تعیین شد.
محمدزیتون هم چاره[ای] نتوانست کرد. دولپور را سپرده آمده ملازمت کرد. باو هم پرگنۀ چند لکی عنایت شد. دولپور را خالصه کرده، شقداری او را بابوالفتح ترکمان عنایت کرده بدولپور فرستاده شد. در نواحی حصار فیروزه حمیدخان سارنگخانی و یک جماعه از افغانان پنی و افغانان اطرافی، دیگر سه چهار هزار کس جمعیت کرده در مقام شور و فتنه بودند.
روز چهارشنبه پانزدهم صفر بچینتیمورسلطان، احمدی پروانچی و ابوالفتح ترکمان و ملکداد [428ب] کررانی و مجاهدخان ملتانی را همراه کرده بر سر این افغانان تعیین کردیم. رفته از راه دور ایلغار نموده افغانان را خوب زیر کرده مردم بسیار ایشان را کشته سر بسیاری بریده فرستادند.
در اواخر ماه صفر خواجگیاسد که بعراق پیش شاهزادهطهماسب بایلچیگری رفته بود با سلیمان نام ترکمانی آمده سوغاتها آورد. از آن جمله دو دختر چرکس بود.
روز جمعه شانزدهم ربیعالاول غریب واقعه[ای] دست داد. چنانچه در کتابتی که بکابل نوشته بودیم مشروح نوشته شده بود. همان کتابت را بیزیاده و [ل297ب] نقصان اینجا آورده شد. آن کتابت اینست:
واقعۀ عظیمی که روز جمعه که شانزدهم ربیع الاول باشد در تاریخ سنۀ نهصد و سی و سه روی داد تفصیلش اینست که مادر ابراهیم بُواء بدبخت میشنود که من از دست مردم هندوستان چیزی میخورم. این قصه اینچنین بود که سه چهار ماه ازین تاریخ پیشتر از آشهای [541ب] هندوستان چون ندیده بودم، گفتم که باورچیان ابراهیم را آوردند. از میان پنجاه شصت باورچی چهار کس را نگاه داشتم. این کیفیت را بوا شنیده باحمد چاشنیگیر (مردم هندوستان بکاول را "چاشنیگیر" میگویند) به اتاوه کس فرستاده آورانده [ل299ب]. بدست یک داهی در کاغذ چارکنچه ساخته یک توله زهر میدهد (توله از دو مثقال چیزی زیادهتر میشود چنانچه پیشتر مذکور شد) که باحمد چاشنیگیر بدهد. احمد به باورچی هندوستانی که در باورچیخانۀ ما بود داده چهار پرگنه وعده میکند که هرطور کرده در طعام من زهر را بیندازد. از آن داه که زهر را باحمد میفرستد یک داه دیگر را از عقب او میفرستد که بهبیند زهر را باو میدهد یا نی. خوب شد که در دیگ نمیاندازد، در طبق میاندازد. ازینجهت در دیگ نمیاندازد که به بکاولان تاکیدها کرده بودم که از هندوستانیان حاضر باشند. [از]* دیگ وقت پختن طعام میچشانده بوده اند. در وقت [432] کشیدن طعام بکاولان بیدولت ما غافل میشوند. بر بالای چینی نانی تنگ را می اندازد. بالای نان از آن زهری که در میان کاغذ بود نصف کمتر او را میپاشد. بالای زهر قلیۀ روغن دار را میاندازد. اگر بالای قلیه میپاشید یا در دیگ میانداخت، بد بود. دستپایچه شده نصف بیشتر او را در دیگدان میاندازد. روز جمعه نماز دیگر گذشته بود که طعام کشیدند. طعام گوشت خرگوش را خیلی میل کردم. قلیۀ زردک هم خیلی خوردم. هیچ مزۀ ناخوشی معلوم نشد. از گوشت قاق یک دو تکه برداشتم. دلم برهم زد. روز گذشته در وقت خوردن گوشت قاق یک مزۀ ناخوشی در یکجای او بود . برهم زدن دل خود را از آن خیال کردم. یکمرتبۀ [ل300] دیگر دل من برهم زده آمد. بر سر دستارخوان دو سه نوبت دلم برهم زده نزدیک بود که رد بکنم. آخر دیدم نمیشود. برخاستم تا آبخانه رفتن. در راه یک مرتبۀ دیگر نزدیک بود رد بکنم. در پیش آبخانه رفته بسیاری رد کردم. هرگز بعد از طعام رد نمیکردم، [432ب] بلکه در شراب خوردنها هم رد نمیکردم. در دل من شبهه[ای] گذشت. باورچی را نگاهداشته فرمودم که آن طعام را به سگ داده سگ را نگاه دارند. صباح آن نزدیک بیک پهر سگ بیحالتر شده شکم او دم کرده طور شد. هرچند به سنگ زدند و حرکت دادند، نهبرخاست. تا نیم روز این حال داشت. بعد از آن برخاست و نمرد. یک دو چهره هم از آن طعام خورده بودهاند. صباح آن آنها هم بسیار قی کردند. یکی را خود حالش خراب بود آخر باری خلاص شد. ** رسیده بود بلائی ولی بخیر گذشت.** الله تعالی بمن از سر نو جان داد، از آن دنیا میآیم، از مادر خود حالا
زادهام.
مین خسته اولوب ایدیم تیریلدیم جان قدرینی بالله ایمدی بیلدیم
(من خسته مرده بودم، زنده شدم. قدر جان را بالله حالا دانستم) سلطانمحمد بخشی را فرمودم که باورچی را احتیاط بکند. به قین که میگیرد چنانچه مذکور شد یگان یگان را به شرحش میگوید.
روز دوشنبه روز دیوان فرمودم که [433] اکابر و اشراف و امرا و وزرا در دیوان حاضر شوند. آن دو مرد و آن دو زن را آورده بپرسند. بیان واقع را بشرح و بسطش گفتند. آن چاشنیگیر را پاره پاره کنانیدم. باورچی را زنده پوستش را فرمودم کندند. از آن زنان یکی را [ل301ب] در ته فیل اندازاندم، یکی را به تفک فرمودم زدند. بُوا را احتیاط کناندم. آن هم بعمل خود گرفتار شده بجزای خود خواهد رسید. روز شنبه یک کاسه شیر آشامیدم. [...] گل مختوم را هم در عرق حل کرده آشامیدم. روز دوشنبه در شیر گل مختوم را و تریاق فاروق را آمیخته آشامیدم. شیر درون مرا خیلی راند. روز شنبه مثل روز اول مثل صفراء سوخته سیاه سیاه چیزها دفع شد. شکر حالا هیچ قصه نیست. جان اینچنین عزیز چیزی بوده این مقدار نمیدانستم. آن مصراع است ** کیم اولار حالیغه ییتسه اول بیلور جان قدرینی **
(هرکه بحال مردن میرسد او قدر جان را میداند.) هرگاه این واقعۀ هایله در خاطرم میگذرد بیخواست حالم متغیر میشود. عنایت الهی بوده که بمن از سر نو جانی بخشید. شکر [433ب] این را بکدام زبان بکنم؟ در خاطرها ترددی نیاید گفته هرچه واقع شده بود بشرح و بسط نوشتم. اگرچه در زبان و دهان ناگنجیدنی و ترساننده واقعه[ای] بود، شکر بالله تعالی که دیگر روزهای دیدنی بوده بخیر و خوبی گذشت. هیچ دغدغه و تردد در خاطرهای خود نگذرانند گفته در بیستم ربیعالاول در وقتی که در چهار باغ بودیم نوشته شد.
ازینها فارغ شده این خط نوشته شده را بکابل فرستاده شد.
چون اینچنین گناه کلانی از بواء بدبخت سر برزد، به یونسعلی و خواجگیاسد گیرانده شد. بعد از گرفتن نقد و جنس و غلام و داه بعبدالرحیم سپرده شد که باحتیاط نگاهدارد. [ل302] نبیرۀ بوا، پسر ابراهیم را که خیلی بتعظیم و احترام نگاه داشته میشد، چون اینچنین قصدی ازین طبقه صادر شد، پسر ابراهیم را اینجا نگاهداشتن صلاح ندیده روز پنجشنبه بیست و نهم ربیعالاول بملا سرسان که از پیش کامران بجهت بعضی کار و مهم آمده بود همراه کرده بکامران فرستاده شد.
همایون که بر سر یاغیان پورب رفته بود [434] جونپور را فتح کرده بغازیپور بر سر نصیرخان تیز رفت. افغانان آنجائی هم خبر یافته از آب سروو گذشته بودهاند. خرید را مردم لشکر تاراج کرده از آنجا برگشتهاند. بطریقی که من مقرر کرده بودم با شاهمیرحسین سلطان جنید را با یک جماعه از جوانان خوب در جونپور گذاشته قاضیجیه را هم با اینها تعیین کرده باود شیخبایزید را مقرر کرده این مهمات را ضبط و سرانجام کرده از نواحی کره و مانکپور از گنگ گذشته از راه کالپی متوجه میشود. عالمخانِ جلالخان جکهت که در کالپی بود عرضهداشتش میآمد و خود نمیآمد. همایون در وقت برابر کالپی آمدن کس فرستاده دغدغه را از خاطر او برآورده همراه خود گرفته آمد.
روز یکشنبه سیوم ربیعالآخر در باغ هشتبهشت همایون آمده ملازمت کرد. همین روز خواجه دوست خاوند [ل302ب] هم از کابل آمد. درین روزها کسان مهدیخواجه پیدرپی هم آمدن گرفتند که آمدن رانا تحقیق شد. حسنخان میواتی هم با رانا همراه میشود. فکر اینها را [ل203] بر اصل باید کرد. پیشتر از لشکر اگر یکجماعۀ کومک هم به بیانه بیاید مناسب دولت است. [434ب] سواری نمودن بلشکر رانا عزم جزم نموده پیشتر از خود محمدسلطان میرزا، یونس علی، شاهمنصور برلاس، کته بیگ، قسمتای، بوجکه، اینها را به بیانه بطریق ایلغار فرستاده شد. ناهرخان نام پسر حسنخان میواتی در جنگ ابراهیم بدست افتاده بود. گروگان نگاه داشته بودیم. ازینجهت پدر او حسنخان در ظاهر آمد و رفت میکرد و دایم پسر خود را میطلبید. در خاطر بعضی رسید که از جهت استمالت حسنخان اگر پسر او فرستاده شود مستمال شده خدمتکاری را بهتر بجای خواهد آورد. ناهرخان پسر حسنخان را خلعت پوشانیده به پدر او وعدهها کرده رخصت داده شد. این بدبخت مردک خود معطل رخصت پسر خود بوده بمجرد خبر یافتن پسرش پیش از رسیدن پسر از الور برآمده آمده به رانا سنگا همراه شد. پسر او را درین وقت رخصت نمودن بیحساب بوده.
درین ایام باران خیلی میبارید. صحبتها [ل303ب] داشته میشد. همایون هم در صحبتها میبود. اگرچه متنفر بود، اما درآن چند روز ارتکاب کرد.
درین اوان از غرایب واقعات گذشته یکی اینست [ل304] که در وقت آمدن همایون از قلعۀ ظفر بلشکر هندوستان از راه ملا بابا پشاغری و برادر [435] خورد او باباشیخ گریخته پیش کیستنقرا سلطان رفتند. آنهائی که در بلخ بودند عاجز شدند. بلخ بدست کیستنقرا سلطان افتاد. این کاواک مردک با برادر خورد خود کار و مهم این طرف را بر گردن خود گرفته در نواحی ایبک و خرم سارباغ میآیند. شاهاسکندر از درآمدن بلخ بیپای شده قلعۀ غوری را باوزبک میدهد. ملا بابا با باباشیخ با چند کسی از اوزبک در قلعۀ غوری میدرآیند.
چون قلعۀ میرهمه نزدیک بود، چاره نتوانسته کرد و باوزبک میدرآید. بعد از چند روزی بجهت مصلحت میر را با جماعتش کوچانده بطرف بلخ بردند. باباشیخ با چند اوزبک در قلعۀ میرهمه میدرآیند. میرهمه باباشیخ را در قلعۀ خود فرود میآرد. دیگران را هرجا هرجا منزل تعیین مینماید. میرهمه باباشیخ را بشمشیر زده با چند کس دیگر بند کرده به تینگریبیردی بقندز کس میدواند که تینگریبیردی یارعلی و عبداللطیف را با چند جوان خوب می فرستد. تا رسیدن اینها ملا بابا با مردم [435ب] اوزبک بقلعۀ میرهمه آمده خیال انداختن جنگمنگی میکند. هیچ کاری نتوانسته کرد. اینها با مردم تینگریبیردی همراه شده بقندز آمدند. زخم باباشیخ بوده. از آنجهت سر او را بریده در همین ایام میرهمه آورد. بعنایتها و شفقتها سرافراز کرده در میان امثال و اقرانش ممتاز کردم. در وقت رفتن باقی شقاول باین دو کهنه [ل304ب] بیدولت بر سر هر یک یگان سیر طلا وعده کرده بودم. جدا ازین عنایتها بدستور همان وعدۀ سابق یک سیر طلا بمیرهمه داده شد.
در همین ایام قسمتای که به بیانه بطریق ایلغار رفته بود یکچند سری بریده آورد. قسمتای و بوجکه با چند جوان قزاق در وقت رفتن بزبانگیری دو جماعه از چاپقونچی کافر را زیر کرده هفتاد هشتاد کس میگیرند. خبر تحقیق آمده همراه شدن حسنخان میواتی را قسمتای گفته آمد.
روز یکشنبه هشتم ماه استاد علیقلی بهمان دیگ کلان خود که در وقت ریختن خانۀ سنگ اوبی نقصان بود، داروخانۀ او را بعد از آن [436] ریخته طیار کرده بود، در وقت سنگ انداختن بتفرج او رفتم. نماز دیگر بود که سنگ انداخت. هزار و ششصد قدم راه رفت. باستا کمرخنجر و خلعت و تپچاق انعام شد.
روز دوشنبه نهم جمادیالاول به نیت غزا سفر کرده از محلات برآمده در میدان فرود آمده شد. سه چهار روز اینجا بجمع ساختن لشکر و توزوک نمودن او مقام کردیم. چون بمردم هندوستان خیلی اعتماد نبود، هر طرف هر طرف ازین امرای هندوستان ایلغار نوشته شد. عالم خان را بگوالیار ایلغار نوشته شد که رفته برحیمداد کمک شود. مکن را و قاسم سنبلی را و حامد را با برادرانش و محمد زیتون را بسنبل ایلغار نوشته شد. در همین منزل خبر آمد که رانا سنگا با تمام لشکر خود تا نزدیک بیانه آمده میتازد. آنهائی که بقراولی رفته بوده اند خبر نتواسته اند رساند، [ل305] بلکه در قلعه هم نتوانستهاند درآمد. مردم قلعه از قلعه دورتر و بیصرفهتر می برآیند. غنیم زورتر آمده اینها را زیر میکند. [436ب] سنگرخان جنجوهه آنجا شهید شد. در وقت غوغا کته بیگ بیجیبه تاخته میبرآید. یک کافر را پیاده کرده در وقت گرفتن او از دست نوکر کته بیگ شمشیرش را گرفته بر کتف کته بیگ میزند. تشویش بسیاری کشید در غزو رانا سنگا نتوانست آمد. بعد از خیلی وقت خوب شد، اما معیوب طور شده.
قسمتای و شاهمنصور برلاس و هر کس که از بیانه آمد نمی دانم از ترس ایشان بود یا از جهت ترسانیدن مردم بود، باری جلد و جریء بودن لشکر کافر را بسیار بسیار ستایش و تعریف کردند. از همین منزل سفر کرده شده قاسم میرآخور را با بیلداران فرستاده شد که در پرگنۀ مدهاکور که جای فرود آمدن اردو است چاه بسیاری بکناند. روز شنبه چهاردهم جمادیالاول از نواحی آگره کوچ نموده در منزلی که چاهها کنده شده بود فرود آمده شد. صباح آن از آنجا کوچ نمودیم. در خاطر گذشت که درین نواحی [437] جائی که آب بسیاری داشته باشد و آب آن به اوردو وفا کند یکی سیکری است. احتمال دارد که کافر آب را گرفته فرود آید. ازینجهت برانغار جوانغار غول یسال را ساخته متوجه شدیم. درویش محمد ساربان را با قسمتای که به بیانه رفته آمده هرطرف را دیده و دانسته بودند پیشتر بکنار کول سیکری بجهت دیدن منزل فرستاده شد. در منزل فرود آمده بمهدیخواجه و جماعه[ای] [ل305ب] که در بیانه بودند کس دوانده شد که بیتوقف آمده همراه شوند. نوکر همایون بیگ، میرک مغول را با چند جوان بجهت خبر گرفتن از کافر فرستاده شد. شبش رفته خبر گرفته صباح آن خبر آوردند که کس غنیم از بساور یک کروه پیشتر آمده فرود آمده اند. هم امروز مهدیخواجه و محمد سلطان میرزا و مردم ایلغار که به بیانه رفته بودند آمده همراه شدند.
امرا به نوبت بقراولی تعیین شدند. عبدالعزیز در روز نوبت قراولی پیش و پس را ملاحظه نکرده به کانوه رفته است [437ب] که از سیکری پنج کروه راه است. کافر پیشتر کوچ کرده بوده. اینطور
بیجلاو پیشرفتن ایشان را دانسته چهار پنج هزار کس یکی رسیده میآیند. عبدالعزیز و ملا اپاق هزار، هزار و پانصد کس تخمیناً بوده باشند. مردم غنیم را قیاس و تخمین و ملاحظه نکرده اینها هم بجنگ مشغول میشوند. بمردم بسیاری بمجرد رسیدن گرفت روان میشوند. بمجرد این خبر آمدن محبعلی خلیفه را با نوکران خلیفه فرستاده شد. ملاحسین را و دیگر بعضیها را ابروق سوبروق از عقب اینها تا رسیدن بکومک فرستاده شد. بعد از آن محمدعلی جنگجنگ را هم فرستاده شد. پیشتر تعیین شدهها که محب علی خلیفه و دیگران باشند عبدالعزیز و همراهانش غنیم را بیجا ساخته توغ او را گرفته ملا نعمت و ملا داود و برادر خورد ملا آپاق و چندی دیگر را گرفته شهید کرده بودهاند. بمجرد رسیدن اینها طاهر تبری، طغائی محبعلی، میتازد. کمک نمیرسد. [ل306] طاهر را همانجا میگیرند. محب علی هم در اثنای جنگ میافتد. بالتو از کندلان [438] آمده محبعلی را میبرآرد. تا یک کروه از عقب ایشان میآیند. بمجرد پیدا شدن سیاهی محمدعلی جنگجنگ میایستند.
بما پیاپی خبر آمد که کس غنیم نزدیک آمد. جیبه پوشیده و بر اسپان کیجم انداخته، یراق بسته، تاخته، سوار شدیم. فرمودم که ارابهها را کشیده بیارند. یک کروه آمدیم. کس غنیم برگشته بوده در پهلوی ما کول کلانی بود. بجهت مصلحت آب همین جا فرود آمدیم. ارابهها را پیشتر مضبوط کرده با زنجیرها ارابهها را مربوط کردیم. در هر دو ارابه فاصلهاش هفت هشت گز بوده باشد که زنجیر کشیده میشد. مصطفی رومی بدستور روم ارابه کرده بود. خیلی چست و چسپان خوب ارابهها بود. چون استاد علیقلی ضدانه معاش میکرد ازینجهت مصطفی را در برانغار در پیش همایون تعیین کرده شد. در جاهائی که ارابه نرسید بیلداران خراسانی و هندوستانی و کلندداران را انداخته خندق کندانده شد. ازین تیز و تند آمدنِ این کافر، و از جنگی که در بیانه شده بود، [438ب] و از تعریف و ستایش شاهمنصور و قسمتای و آنهائی که از بیانه آمده بودند در مردم لشکر بیدلی ظاهر میشد. زیرکناندن عبدالعزیز خود
برسری شد. بجهت اطمینان خاطر مردم و استحکام ظاهری لشکر در جاهائی که ارابه نرسیده از چوب مثل سهپایه چیزها ساخته میان هر یک ازین سهپایهها که هفت هشت گز باشد از خام گاو [ل306ب] ارغامچیها کرده مضبوط و مربوط کرده شد. تا این اسباب و آلات مهیا و مکمل شدن به بیست، بیست و پنج روز کشید.
در همین ایام از کابل نبیرۀ دختری سلطانحسین میرزا، قاسمحسین سلطان، و احمدیوسفِ سید یوسف و قوام اوردوشاه، دیگر از بعضی مردم یگان و دوگان مجموع تا پانصد کس آمدند. محمد شریف منجم شومنفس هم همراه اینها آمد. بابادوست سوچی، که بجهت شراب بکابل رفته بود، از شرابهای موجه غزنین بر سه قطار شتر شراب بار کرده آن هم همراه اینها آمد.
درین طور محلی که از وقایع و حالات گذشته و از سخن و کلمات پریشان، چنانکه مذکور شد، در لشکر تردد و توهم بسیار بود. محمدشریف منجم شومنفس اگرچه یارای گفتن بمن نداشت، [439] بهرکس که وا میخورد بمبالغهها میگفت که "درین ایام مریخ بطرف غرب است. هر کس ازین طرف جنگ کند مغلوب میشود." اینچنین شومنفس مردک را که پرسیدند دل مردم بیدل بیشتر شکست. باین سخنان پریشان او گوش نکرده کارهای کردنی خود را در پیش [ل307] گرفته بمهم جنگ بجد و بمصاف کردن مستعد شدیم.
روز یکشنبه بیست و یکم ماه شیخ جمالی را فرستاده شد که از ترکشبندان میان دوآب و دهلی هر قدر که [ل307ب] جمع تواند کرد جمع نموده مواضع میوات را تاخته تاراج کرده آنچه از دست او آید تقصیر نکند. تا باینها از آنطرف خدوکی باشد. ملاترکعلی که از کابل میآمد فرمان شد که با شیخ جمالی همراه شده در تاختن میوات و ویران کردن تقصیری نکند. بمغفور دیوان هم بهمین طریق فرمان شد. رفته یک چند مواضع کنار و گوشه و ویران را تاخته و تاراج نموده اسیر کرده اند. از آن ممر بایشان چندانی خدوک نشد.
روز دوشنبه بیست و سیوم جمادیالاول به سیر کردن سوار شده بودم. در اثنای سیر در خاطرم رسید که همیشه دغدغۀ [439ب] توبه در خاطرم بر قرار بود و از ارتکاب این امر نامشروع در دل من غباری بود. گفتم ای نفس،
وقایع سنه نهصد و سی و سه
در ماه محرم خبر تولد فاروق را بیگ اویس آورد. اگرچه پیش ازین این خبر را یک پیاده آورده بود، اما بجهت سیوونچی بیگویس درین ماه آمد. شب جمعه بیست و سوم [ل294] ماه شوال متولد شده بوده به فاروق موسوم شد. بجهت مصلحت بیانه و بعضی قلعههائی که ندرآمده بودند یک دیگ کلانی باستاد علیقلی فرموده شده بود که بریزد. دو کوره و جمیع مصالح او را طیار نموده بمن کس فرستاد. روز دوشنبه بیست و پنجم محرم به تفرج دیگ ریختن استاد علیقلی رفتیم. در گرد جائی که دیگ میریزد هشت کوره کرده آلات را طیار ساخته از زیر هر کوره یک جوئی بقالب این دیگ راست کرده بمجرد رفتن ما سوراخهای کورهها را واکرد. از هر جوئی آلات ریخته مثل آب ریخته در قالب میدرآمد. بعد از یک زمانی قالب پر نشده ازین کورهها آمدن آلاتِ ریختهشده که میآمد یگان یگان منقطع شد. در کوره یا آلات قصوری بوده باستاد علیقلی غریب حالت بدی شد. درین بود که خود را در مسِ ریختهشده که در قالب بود بیندازد. باستاد علیقلی دلجوئی نموده خلعت پوشانیده ین انفعال برآوردیم. بعد از خنک شدن قالب بعد از دو روز واکردند. استاد علیقلی به بشاشت تمام کس فرستاده که خانۀ سنگ دیگ بیقصور است. داروخانه ماندن او آسان است. خانۀ سنگ دیگ را برآورده جمعی را [425ب] بجهت [ل294ب] اصلاح او تعیین کرده خود بماندن داروخانه دیگ مشغول شد.
مهدیخواجه فتحخان سروانی را از پیش همایون گرفته آمد. از همایون از دلموو جدا شده است. فتحخان را خوب دیده پرگنات پدرش اعظمهمایون را داده دیگر زیادتی ولایات هم عنایت شد. مقدار یک کرور و شصت لک پرگنات داده شد. در هندوستان بامرائی که رعایت کلان میکنند مقرری خطابهاست که میدهند. از آنجمله یکی اعظمهمایون است. یک دیگر خانجهان است. یک دیگر خانخانانست. خطاب پدر این، اعظمهمایون است. باوجود همایون باین خطاب یکی را مخاطب کردن چه صورت دارد؟ این خطاب را برطرف کردم. بفتحخان سروانی خانجهان خطاب داده شد.
روز چهارشنبه هشتم صفر در کنار حوض جانب بالای انبلیها شامیانهها دوخته مجلس ترتیب داده فتحخان سروانی را [ل295] بمجلس طلبیده شراب داده، دستار و سروپای [426] پوشیدۀ خود را عنایت کرده، باین عنایات و التفات سرافراز کرده بولایتش رخصت داده شد. آنچنان مقرر شد که پسرش، محمود خان، دایم در ملازمت باشد.
روز چهارشنبه بیست و چهارم محرم محمد علی حیدر رکابدار را بهمایون بقدغن فرستاده شد که "لشکر یاغیان پورب گریختند. بمجرد رسیدن این کس رفته در جونهپور چند امرای مناسب را تعیین کرده، خود لشکر را گرفته زود بما رسیده بیائی که رانا سنگاء کافر نزدیک و قاپو آمده است. فکر او را بر اصل بکنیم." بعد از رفتن لشکرها بطرف پورب تردیبیگ قوچ بیگ را و برادر خوردش شیرافکن را و محمد خلیل اختابیگی را با برادرانش و اختاچیانش و رستم ترکمان را با برادرانش، دیگر از مردم هندوستان راوودی سروانی را تعیین کرده شد که رفته نواحی بیانه را تاخته تاراج بکنند. اگر مردم درون قلعه را بوعده و استمالت بما توانند درآورد، درآورند. اگر نباشد، تاخته و تاراج نموده غنیم را عاجز بکنند.
یک برادر کلان این نظامخان بیانه[ای]، عالمخان نامی، [426ب] در قلعۀ تهنگر بود. مردم او مکرر آمده بندگی و دولتخواهی را بعرض رسانیدند. این عالمخان بخود گرفت که از پادشاه فوجی تعیین شود. جمیع ترکشبندان بیانه را بوعده و استمالت آوردن و قلعۀ بیانه را بدست درآوردن بمن رسید. باین جوانانی که بهمراهی تردیبیگ بایلغار تعیین شده بودند فرمان شد که " عالمخان چون مرد زمینداری است و این نوع بندگی و خدمتکاری را بر خود گرفته است، بجهت مصلحت بیانه بصلاح و [ل296] صوابدید او عمل بکنید." مردم هندوستان اگرچه بعضیها شمشیر میزنند، اما اکثری از راه و روش سپاهیگری و ایستادن و گشتن [و] سرداری عاری و بی بهره اند. این عالمخان که بجماعۀ ایلغار ما همراه میشود بسخن هیچکسی نظر نکرده، نیک و بد کار را ملاحظه ننموده این مردم ایلغار را نزدیک به بیانه میبرد. این ایلغار رفتۀ ما از ترک دوصد و پنجاه، [سیصد کس]* نزدیک بودند، از هندوستانی و لشکر اطرافی از دو هزار چیزی بیشتر بودند. نظامخان و افغانان و سپاهیان بیانه [427] از چهار هزار سوار زیاده بودند. پیادۀ او خود از ده هزار زیاده بودند. اینها دیده و دانسته باین مقدار سوار و پیاده که مذکور شد فیالحال یکمرتبه بر سر اینها می برآیند. کس بسیاری بودند. این مردم ایلغار را تیز گشته بمجرد اسپ انداختن میگریزانند. عالم خان تهنگری، که برادر کلان او بود، فروز آوردند. پنج شش کس دیگر را هم میگیرانند. [یک پاره پرتال هم میگیرانند.]* باوجود این حرکت وعده و استمالت داده جریمۀ سابق و لاحق او را عفو کرده فرمانها فرستاده شد.
بمجرد تیز شدن خبر رانا سنگاء کافر، چاره نتوانست کرد. سید رفیع را طلبیده بتوسط سید رفیع قلعه را بمردم ما سپرده با سید رفیع همراه آمده بدولت ملازمت مشرف شد. پرگنۀ بیست لک در میان دوآب عنایت کردم. دوست ایشیک آغا را به بیانه عاریتی فرستاده شد. بعد از چند روزی بیانه را بمهدی [ل296ب] خواجه کرده استقامت و وجه او را هفتاد لک کرده به بیانه رخصت داده شد. تاتار خان سارنگخانی که در گوالیار بود [427ب] دایم کس او آمده اظهار بندگی و دولتخواهی میکرد، کافر کندار را گرفته در وقت آمدن نزدیک بیانه از راجههای گوالیار درمَکنت، دیگر خانجهان نام کافری در نواحی گوالیار آمده بطمع قلعه سخن و فتنهانگیزی کردن گرفتند. تاتار خان بتنگ آمده گوالیار را سپردنی شد. امرا و نزدیکیان و اکثر جوانان خوب تمام در لشکرها و هر طرف در ایلغارها بودند. با رحیمداد یک جماعه از مردم بهره[ای] و لاهوری را و هستیچی* تنقطار را با برادرانش همراه ساخته اینجماعه را که مذکور شدند در گوالیار پرگنهها تعیین کرده فرستاده شد. ملا اپاق و شیخ گورن را هم فرستاده شد که رحیمداد را در گوالیار نشانده بیایند. اینها که نزدیک گوالیار میروند رای تاتارخان منقلب شده اینها را در قلعه نمیطلبد. در این اثنا شیخمحمد غوث، که مرد درویشی است خیلی مشغولی هم دارد، مرید و اصحاب او هم بسیارند، از اندرون قلعۀ گوالیار برحیمداد کس میفرستد که "هرطور کرده خود را در قلعه بیندازید که رای این کس منقلب شده در خیال فاسد است." چون این خبر [428] برحیمداد میرسد گفته می فرستد که "بیرونها از جهت کافران مخاطره است. من با چند کس در قلعه درآیم. دیگران بیرون باشند." بمبالغۀ بسیاری باین راضی میشود. همین که باندک کسی درآمد گفت که "در دروازه کس ما باشد." [ل297] در دروازۀ هتیاپول (یعنی راه فیل) کس خود را میماند. همین شب از راه همین دروازه همۀ مردم خود را میدرآورد. صباح آن تاتارخان بیچاره شده قلعه را خواهی نخواهی سپرده میبرآید. آمده در آگره ملازمت کرد. از برای وجه و استقامت او پرگنۀ بیاوه با بیست لک تعیین شد.
محمدزیتون هم چاره[ای] نتوانست کرد. دولپور را سپرده آمده ملازمت کرد. باو هم پرگنۀ چند لکی عنایت شد. دولپور را خالصه کرده، شقداری او را بابوالفتح ترکمان عنایت کرده بدولپور فرستاده شد. در نواحی حصار فیروزه حمیدخان سارنگخانی و یک جماعه از افغانان پنی و افغانان اطرافی، دیگر سه چهار هزار کس جمعیت کرده در مقام شور و فتنه بودند.
روز چهارشنبه پانزدهم صفر بچینتیمورسلطان، احمدی پروانچی و ابوالفتح ترکمان و ملکداد [428ب] کررانی و مجاهدخان ملتانی را همراه کرده بر سر این افغانان تعیین کردیم. رفته از راه دور ایلغار نموده افغانان را خوب زیر کرده مردم بسیار ایشان را کشته سر بسیاری بریده فرستادند.
در اواخر ماه صفر خواجگیاسد که بعراق پیش شاهزادهطهماسب بایلچیگری رفته بود با سلیمان نام ترکمانی آمده سوغاتها آورد. از آن جمله دو دختر چرکس بود.
روز جمعه شانزدهم ربیعالاول غریب واقعه[ای] دست داد. چنانچه در کتابتی که بکابل نوشته بودیم مشروح نوشته شده بود. همان کتابت را بیزیاده و [ل297ب] نقصان اینجا آورده شد. آن کتابت اینست:
واقعۀ عظیمی که روز جمعه که شانزدهم ربیع الاول باشد در تاریخ سنۀ نهصد و سی و سه روی داد تفصیلش اینست که مادر ابراهیم بُواء بدبخت میشنود که من از دست مردم هندوستان چیزی میخورم. این قصه اینچنین بود که سه چهار ماه ازین تاریخ پیشتر از آشهای [541ب] هندوستان چون ندیده بودم، گفتم که باورچیان ابراهیم را آوردند. از میان پنجاه شصت باورچی چهار کس را نگاه داشتم. این کیفیت را بوا شنیده باحمد چاشنیگیر (مردم هندوستان بکاول را "چاشنیگیر" میگویند) به اتاوه کس فرستاده آورانده [ل299ب]. بدست یک داهی در کاغذ چارکنچه ساخته یک توله زهر میدهد (توله از دو مثقال چیزی زیادهتر میشود چنانچه پیشتر مذکور شد) که باحمد چاشنیگیر بدهد. احمد به باورچی هندوستانی که در باورچیخانۀ ما بود داده چهار پرگنه وعده میکند که هرطور کرده در طعام من زهر را بیندازد. از آن داه که زهر را باحمد میفرستد یک داه دیگر را از عقب او میفرستد که بهبیند زهر را باو میدهد یا نی. خوب شد که در دیگ نمیاندازد، در طبق میاندازد. ازینجهت در دیگ نمیاندازد که به بکاولان تاکیدها کرده بودم که از هندوستانیان حاضر باشند. [از]* دیگ وقت پختن طعام میچشانده بوده اند. در وقت [432] کشیدن طعام بکاولان بیدولت ما غافل میشوند. بر بالای چینی نانی تنگ را می اندازد. بالای نان از آن زهری که در میان کاغذ بود نصف کمتر او را میپاشد. بالای زهر قلیۀ روغن دار را میاندازد. اگر بالای قلیه میپاشید یا در دیگ میانداخت، بد بود. دستپایچه شده نصف بیشتر او را در دیگدان میاندازد. روز جمعه نماز دیگر گذشته بود که طعام کشیدند. طعام گوشت خرگوش را خیلی میل کردم. قلیۀ زردک هم خیلی خوردم. هیچ مزۀ ناخوشی معلوم نشد. از گوشت قاق یک دو تکه برداشتم. دلم برهم زد. روز گذشته در وقت خوردن گوشت قاق یک مزۀ ناخوشی در یکجای او بود . برهم زدن دل خود را از آن خیال کردم. یکمرتبۀ [ل300] دیگر دل من برهم زده آمد. بر سر دستارخوان دو سه نوبت دلم برهم زده نزدیک بود که رد بکنم. آخر دیدم نمیشود. برخاستم تا آبخانه رفتن. در راه یک مرتبۀ دیگر نزدیک بود رد بکنم. در پیش آبخانه رفته بسیاری رد کردم. هرگز بعد از طعام رد نمیکردم، [432ب] بلکه در شراب خوردنها هم رد نمیکردم. در دل من شبهه[ای] گذشت. باورچی را نگاهداشته فرمودم که آن طعام را به سگ داده سگ را نگاه دارند. صباح آن نزدیک بیک پهر سگ بیحالتر شده شکم او دم کرده طور شد. هرچند به سنگ زدند و حرکت دادند، نهبرخاست. تا نیم روز این حال داشت. بعد از آن برخاست و نمرد. یک دو چهره هم از آن طعام خورده بودهاند. صباح آن آنها هم بسیار قی کردند. یکی را خود حالش خراب بود آخر باری خلاص شد. ** رسیده بود بلائی ولی بخیر گذشت.** الله تعالی بمن از سر نو جان داد، از آن دنیا میآیم، از مادر خود حالا
زادهام.
مین خسته اولوب ایدیم تیریلدیم جان قدرینی بالله ایمدی بیلدیم
(من خسته مرده بودم، زنده شدم. قدر جان را بالله حالا دانستم) سلطانمحمد بخشی را فرمودم که باورچی را احتیاط بکند. به قین که میگیرد چنانچه مذکور شد یگان یگان را به شرحش میگوید.
روز دوشنبه روز دیوان فرمودم که [433] اکابر و اشراف و امرا و وزرا در دیوان حاضر شوند. آن دو مرد و آن دو زن را آورده بپرسند. بیان واقع را بشرح و بسطش گفتند. آن چاشنیگیر را پاره پاره کنانیدم. باورچی را زنده پوستش را فرمودم کندند. از آن زنان یکی را [ل301ب] در ته فیل اندازاندم، یکی را به تفک فرمودم زدند. بُوا را احتیاط کناندم. آن هم بعمل خود گرفتار شده بجزای خود خواهد رسید. روز شنبه یک کاسه شیر آشامیدم. [...] گل مختوم را هم در عرق حل کرده آشامیدم. روز دوشنبه در شیر گل مختوم را و تریاق فاروق را آمیخته آشامیدم. شیر درون مرا خیلی راند. روز شنبه مثل روز اول مثل صفراء سوخته سیاه سیاه چیزها دفع شد. شکر حالا هیچ قصه نیست. جان اینچنین عزیز چیزی بوده این مقدار نمیدانستم. آن مصراع است ** کیم اولار حالیغه ییتسه اول بیلور جان قدرینی **
(هرکه بحال مردن میرسد او قدر جان را میداند.) هرگاه این واقعۀ هایله در خاطرم میگذرد بیخواست حالم متغیر میشود. عنایت الهی بوده که بمن از سر نو جانی بخشید. شکر [433ب] این را بکدام زبان بکنم؟ در خاطرها ترددی نیاید گفته هرچه واقع شده بود بشرح و بسط نوشتم. اگرچه در زبان و دهان ناگنجیدنی و ترساننده واقعه[ای] بود، شکر بالله تعالی که دیگر روزهای دیدنی بوده بخیر و خوبی گذشت. هیچ دغدغه و تردد در خاطرهای خود نگذرانند گفته در بیستم ربیعالاول در وقتی که در چهار باغ بودیم نوشته شد.
ازینها فارغ شده این خط نوشته شده را بکابل فرستاده شد.
چون اینچنین گناه کلانی از بواء بدبخت سر برزد، به یونسعلی و خواجگیاسد گیرانده شد. بعد از گرفتن نقد و جنس و غلام و داه بعبدالرحیم سپرده شد که باحتیاط نگاهدارد. [ل302] نبیرۀ بوا، پسر ابراهیم را که خیلی بتعظیم و احترام نگاه داشته میشد، چون اینچنین قصدی ازین طبقه صادر شد، پسر ابراهیم را اینجا نگاهداشتن صلاح ندیده روز پنجشنبه بیست و نهم ربیعالاول بملا سرسان که از پیش کامران بجهت بعضی کار و مهم آمده بود همراه کرده بکامران فرستاده شد.
همایون که بر سر یاغیان پورب رفته بود [434] جونپور را فتح کرده بغازیپور بر سر نصیرخان تیز رفت. افغانان آنجائی هم خبر یافته از آب سروو گذشته بودهاند. خرید را مردم لشکر تاراج کرده از آنجا برگشتهاند. بطریقی که من مقرر کرده بودم با شاهمیرحسین سلطان جنید را با یک جماعه از جوانان خوب در جونپور گذاشته قاضیجیه را هم با اینها تعیین کرده باود شیخبایزید را مقرر کرده این مهمات را ضبط و سرانجام کرده از نواحی کره و مانکپور از گنگ گذشته از راه کالپی متوجه میشود. عالمخانِ جلالخان جکهت که در کالپی بود عرضهداشتش میآمد و خود نمیآمد. همایون در وقت برابر کالپی آمدن کس فرستاده دغدغه را از خاطر او برآورده همراه خود گرفته آمد.
روز یکشنبه سیوم ربیعالآخر در باغ هشتبهشت همایون آمده ملازمت کرد. همین روز خواجه دوست خاوند [ل302ب] هم از کابل آمد. درین روزها کسان مهدیخواجه پیدرپی هم آمدن گرفتند که آمدن رانا تحقیق شد. حسنخان میواتی هم با رانا همراه میشود. فکر اینها را [ل203] بر اصل باید کرد. پیشتر از لشکر اگر یکجماعۀ کومک هم به بیانه بیاید مناسب دولت است. [434ب] سواری نمودن بلشکر رانا عزم جزم نموده پیشتر از خود محمدسلطان میرزا، یونس علی، شاهمنصور برلاس، کته بیگ، قسمتای، بوجکه، اینها را به بیانه بطریق ایلغار فرستاده شد. ناهرخان نام پسر حسنخان میواتی در جنگ ابراهیم بدست افتاده بود. گروگان نگاه داشته بودیم. ازینجهت پدر او حسنخان در ظاهر آمد و رفت میکرد و دایم پسر خود را میطلبید. در خاطر بعضی رسید که از جهت استمالت حسنخان اگر پسر او فرستاده شود مستمال شده خدمتکاری را بهتر بجای خواهد آورد. ناهرخان پسر حسنخان را خلعت پوشانیده به پدر او وعدهها کرده رخصت داده شد. این بدبخت مردک خود معطل رخصت پسر خود بوده بمجرد خبر یافتن پسرش پیش از رسیدن پسر از الور برآمده آمده به رانا سنگا همراه شد. پسر او را درین وقت رخصت نمودن بیحساب بوده.
درین ایام باران خیلی میبارید. صحبتها [ل303ب] داشته میشد. همایون هم در صحبتها میبود. اگرچه متنفر بود، اما درآن چند روز ارتکاب کرد.
درین اوان از غرایب واقعات گذشته یکی اینست [ل304] که در وقت آمدن همایون از قلعۀ ظفر بلشکر هندوستان از راه ملا بابا پشاغری و برادر [435] خورد او باباشیخ گریخته پیش کیستنقرا سلطان رفتند. آنهائی که در بلخ بودند عاجز شدند. بلخ بدست کیستنقرا سلطان افتاد. این کاواک مردک با برادر خورد خود کار و مهم این طرف را بر گردن خود گرفته در نواحی ایبک و خرم سارباغ میآیند. شاهاسکندر از درآمدن بلخ بیپای شده قلعۀ غوری را باوزبک میدهد. ملا بابا با باباشیخ با چند کسی از اوزبک در قلعۀ غوری میدرآیند.
چون قلعۀ میرهمه نزدیک بود، چاره نتوانسته کرد و باوزبک میدرآید. بعد از چند روزی بجهت مصلحت میر را با جماعتش کوچانده بطرف بلخ بردند. باباشیخ با چند اوزبک در قلعۀ میرهمه میدرآیند. میرهمه باباشیخ را در قلعۀ خود فرود میآرد. دیگران را هرجا هرجا منزل تعیین مینماید. میرهمه باباشیخ را بشمشیر زده با چند کس دیگر بند کرده به تینگریبیردی بقندز کس میدواند که تینگریبیردی یارعلی و عبداللطیف را با چند جوان خوب می فرستد. تا رسیدن اینها ملا بابا با مردم [435ب] اوزبک بقلعۀ میرهمه آمده خیال انداختن جنگمنگی میکند. هیچ کاری نتوانسته کرد. اینها با مردم تینگریبیردی همراه شده بقندز آمدند. زخم باباشیخ بوده. از آنجهت سر او را بریده در همین ایام میرهمه آورد. بعنایتها و شفقتها سرافراز کرده در میان امثال و اقرانش ممتاز کردم. در وقت رفتن باقی شقاول باین دو کهنه [ل304ب] بیدولت بر سر هر یک یگان سیر طلا وعده کرده بودم. جدا ازین عنایتها بدستور همان وعدۀ سابق یک سیر طلا بمیرهمه داده شد.
در همین ایام قسمتای که به بیانه بطریق ایلغار رفته بود یکچند سری بریده آورد. قسمتای و بوجکه با چند جوان قزاق در وقت رفتن بزبانگیری دو جماعه از چاپقونچی کافر را زیر کرده هفتاد هشتاد کس میگیرند. خبر تحقیق آمده همراه شدن حسنخان میواتی را قسمتای گفته آمد.
روز یکشنبه هشتم ماه استاد علیقلی بهمان دیگ کلان خود که در وقت ریختن خانۀ سنگ اوبی نقصان بود، داروخانۀ او را بعد از آن [436] ریخته طیار کرده بود، در وقت سنگ انداختن بتفرج او رفتم. نماز دیگر بود که سنگ انداخت. هزار و ششصد قدم راه رفت. باستا کمرخنجر و خلعت و تپچاق انعام شد.
روز دوشنبه نهم جمادیالاول به نیت غزا سفر کرده از محلات برآمده در میدان فرود آمده شد. سه چهار روز اینجا بجمع ساختن لشکر و توزوک نمودن او مقام کردیم. چون بمردم هندوستان خیلی اعتماد نبود، هر طرف هر طرف ازین امرای هندوستان ایلغار نوشته شد. عالم خان را بگوالیار ایلغار نوشته شد که رفته برحیمداد کمک شود. مکن را و قاسم سنبلی را و حامد را با برادرانش و محمد زیتون را بسنبل ایلغار نوشته شد. در همین منزل خبر آمد که رانا سنگا با تمام لشکر خود تا نزدیک بیانه آمده میتازد. آنهائی که بقراولی رفته بوده اند خبر نتواسته اند رساند، [ل305] بلکه در قلعه هم نتوانستهاند درآمد. مردم قلعه از قلعه دورتر و بیصرفهتر می برآیند. غنیم زورتر آمده اینها را زیر میکند. [436ب] سنگرخان جنجوهه آنجا شهید شد. در وقت غوغا کته بیگ بیجیبه تاخته میبرآید. یک کافر را پیاده کرده در وقت گرفتن او از دست نوکر کته بیگ شمشیرش را گرفته بر کتف کته بیگ میزند. تشویش بسیاری کشید در غزو رانا سنگا نتوانست آمد. بعد از خیلی وقت خوب شد، اما معیوب طور شده.
قسمتای و شاهمنصور برلاس و هر کس که از بیانه آمد نمی دانم از ترس ایشان بود یا از جهت ترسانیدن مردم بود، باری جلد و جریء بودن لشکر کافر را بسیار بسیار ستایش و تعریف کردند. از همین منزل سفر کرده شده قاسم میرآخور را با بیلداران فرستاده شد که در پرگنۀ مدهاکور که جای فرود آمدن اردو است چاه بسیاری بکناند. روز شنبه چهاردهم جمادیالاول از نواحی آگره کوچ نموده در منزلی که چاهها کنده شده بود فرود آمده شد. صباح آن از آنجا کوچ نمودیم. در خاطر گذشت که درین نواحی [437] جائی که آب بسیاری داشته باشد و آب آن به اوردو وفا کند یکی سیکری است. احتمال دارد که کافر آب را گرفته فرود آید. ازینجهت برانغار جوانغار غول یسال را ساخته متوجه شدیم. درویش محمد ساربان را با قسمتای که به بیانه رفته آمده هرطرف را دیده و دانسته بودند پیشتر بکنار کول سیکری بجهت دیدن منزل فرستاده شد. در منزل فرود آمده بمهدیخواجه و جماعه[ای] [ل305ب] که در بیانه بودند کس دوانده شد که بیتوقف آمده همراه شوند. نوکر همایون بیگ، میرک مغول را با چند جوان بجهت خبر گرفتن از کافر فرستاده شد. شبش رفته خبر گرفته صباح آن خبر آوردند که کس غنیم از بساور یک کروه پیشتر آمده فرود آمده اند. هم امروز مهدیخواجه و محمد سلطان میرزا و مردم ایلغار که به بیانه رفته بودند آمده همراه شدند.
امرا به نوبت بقراولی تعیین شدند. عبدالعزیز در روز نوبت قراولی پیش و پس را ملاحظه نکرده به کانوه رفته است [437ب] که از سیکری پنج کروه راه است. کافر پیشتر کوچ کرده بوده. اینطور
بیجلاو پیشرفتن ایشان را دانسته چهار پنج هزار کس یکی رسیده میآیند. عبدالعزیز و ملا اپاق هزار، هزار و پانصد کس تخمیناً بوده باشند. مردم غنیم را قیاس و تخمین و ملاحظه نکرده اینها هم بجنگ مشغول میشوند. بمردم بسیاری بمجرد رسیدن گرفت روان میشوند. بمجرد این خبر آمدن محبعلی خلیفه را با نوکران خلیفه فرستاده شد. ملاحسین را و دیگر بعضیها را ابروق سوبروق از عقب اینها تا رسیدن بکومک فرستاده شد. بعد از آن محمدعلی جنگجنگ را هم فرستاده شد. پیشتر تعیین شدهها که محب علی خلیفه و دیگران باشند عبدالعزیز و همراهانش غنیم را بیجا ساخته توغ او را گرفته ملا نعمت و ملا داود و برادر خورد ملا آپاق و چندی دیگر را گرفته شهید کرده بودهاند. بمجرد رسیدن اینها طاهر تبری، طغائی محبعلی، میتازد. کمک نمیرسد. [ل306] طاهر را همانجا میگیرند. محب علی هم در اثنای جنگ میافتد. بالتو از کندلان [438] آمده محبعلی را میبرآرد. تا یک کروه از عقب ایشان میآیند. بمجرد پیدا شدن سیاهی محمدعلی جنگجنگ میایستند.
بما پیاپی خبر آمد که کس غنیم نزدیک آمد. جیبه پوشیده و بر اسپان کیجم انداخته، یراق بسته، تاخته، سوار شدیم. فرمودم که ارابهها را کشیده بیارند. یک کروه آمدیم. کس غنیم برگشته بوده در پهلوی ما کول کلانی بود. بجهت مصلحت آب همین جا فرود آمدیم. ارابهها را پیشتر مضبوط کرده با زنجیرها ارابهها را مربوط کردیم. در هر دو ارابه فاصلهاش هفت هشت گز بوده باشد که زنجیر کشیده میشد. مصطفی رومی بدستور روم ارابه کرده بود. خیلی چست و چسپان خوب ارابهها بود. چون استاد علیقلی ضدانه معاش میکرد ازینجهت مصطفی را در برانغار در پیش همایون تعیین کرده شد. در جاهائی که ارابه نرسید بیلداران خراسانی و هندوستانی و کلندداران را انداخته خندق کندانده شد. ازین تیز و تند آمدنِ این کافر، و از جنگی که در بیانه شده بود، [438ب] و از تعریف و ستایش شاهمنصور و قسمتای و آنهائی که از بیانه آمده بودند در مردم لشکر بیدلی ظاهر میشد. زیرکناندن عبدالعزیز خود
برسری شد. بجهت اطمینان خاطر مردم و استحکام ظاهری لشکر در جاهائی که ارابه نرسیده از چوب مثل سهپایه چیزها ساخته میان هر یک ازین سهپایهها که هفت هشت گز باشد از خام گاو [ل306ب] ارغامچیها کرده مضبوط و مربوط کرده شد. تا این اسباب و آلات مهیا و مکمل شدن به بیست، بیست و پنج روز کشید.
در همین ایام از کابل نبیرۀ دختری سلطانحسین میرزا، قاسمحسین سلطان، و احمدیوسفِ سید یوسف و قوام اوردوشاه، دیگر از بعضی مردم یگان و دوگان مجموع تا پانصد کس آمدند. محمد شریف منجم شومنفس هم همراه اینها آمد. بابادوست سوچی، که بجهت شراب بکابل رفته بود، از شرابهای موجه غزنین بر سه قطار شتر شراب بار کرده آن هم همراه اینها آمد.
درین طور محلی که از وقایع و حالات گذشته و از سخن و کلمات پریشان، چنانکه مذکور شد، در لشکر تردد و توهم بسیار بود. محمدشریف منجم شومنفس اگرچه یارای گفتن بمن نداشت، [439] بهرکس که وا میخورد بمبالغهها میگفت که "درین ایام مریخ بطرف غرب است. هر کس ازین طرف جنگ کند مغلوب میشود." اینچنین شومنفس مردک را که پرسیدند دل مردم بیدل بیشتر شکست. باین سخنان پریشان او گوش نکرده کارهای کردنی خود را در پیش [ل307] گرفته بمهم جنگ بجد و بمصاف کردن مستعد شدیم.
روز یکشنبه بیست و یکم ماه شیخ جمالی را فرستاده شد که از ترکشبندان میان دوآب و دهلی هر قدر که [ل307ب] جمع تواند کرد جمع نموده مواضع میوات را تاخته تاراج کرده آنچه از دست او آید تقصیر نکند. تا باینها از آنطرف خدوکی باشد. ملاترکعلی که از کابل میآمد فرمان شد که با شیخ جمالی همراه شده در تاختن میوات و ویران کردن تقصیری نکند. بمغفور دیوان هم بهمین طریق فرمان شد. رفته یک چند مواضع کنار و گوشه و ویران را تاخته و تاراج نموده اسیر کرده اند. از آن ممر بایشان چندانی خدوک نشد.
روز دوشنبه بیست و سیوم جمادیالاول به سیر کردن سوار شده بودم. در اثنای سیر در خاطرم رسید که همیشه دغدغۀ [439ب] توبه در خاطرم بر قرار بود و از ارتکاب این امر نامشروع در دل من غباری بود. گفتم ای نفس،
چند باشی ز معاصی مزهکش
توبه هم بی مزه نیست. بچش
نیچه عصیان بیله آلودهلیغینگ
نیچه حرمان ارا آسودهلیغینگ
نیچه نفسیگگا بولورسین تابع
نیچه عمرونگنی قیلورسین ضایع
نیت غزو ایله کیم یوروب سین
اولماکینگنی اوزونگا کوروبسین [ل308]
کیم که اولماک اوزیگا جزم ایتار
اوشبو حاتته بیلورسین که ییتار
دور ایتار جمله مناهی دین اوزین
آریتور بارچه گناهیدین اوزین
خوش قیلیباوزنیبو کیچماکلیکتین
توبه قیلدیم چاغیر ایچماکلیکتین
آلتون و نقره صراحی و آیاق
مجلس آلاتی تمامین اول چاق
حاضر ایلاب بارینی سیندوردوم
ترک ایتیبمینی کونگول تیندوردوم
معنی ابیات: چند بعصیان آلودگی تو؟ چند در حرمان آسودگی تو؟ چند به نفس خود تابع میمانی؟
چند عمر خود را ضایع میکنی؟ [440] به نیت غزو که روان شده[ای]، مردن را از برای خود دیده[ای]. کسی که مردن خود را بخود جزم میکند باین حالت که میدانی که میرسد. دور ساز از جملۀ مناهی خود را. پاک ساز از همه گناهی خود را. خوش کرده خود را ازین گذشتن، توبه کردم از شراب آشامیدن. [ل308ب] صراحی و پیالۀ طلا و نقره تمام آلات مجلس را در آن وقت حاضر آورده همه را شکستم. می را ترک کرده دل خود را آسوده ساختم.
این صراحی و [ل309] آلات طلا و نقرۀ شکسته شده را بمستحقان و درویشان قسمت کرده شد. اول کسی که در توبه موافقت نمود عسس بود. در ریشتراشیدن و گذاشتن هم موافقت کرده بود . آن شب و صباح آن از امرا و نزدیکیان از سپاهی و غیرسپاهی نزدیک سیصد کس توبه کردند. شرابهای حاضر را ریزانده شرابهای آوردۀ بابادوست را فرمودم که نمک در آنها انداخته سرکه بکنند. در جائی که شرابها ریخته شده بود یک واین کندانده شد. نیت کردم که این واین را سنگ برخیزانده در پهلوی این واین بقعۀ خیری بکنند. در ماه محرم در تاریخ سنۀ نهصد و سی و پنج که رفته گوالیار را [440ب] سیر کردم وقت برگشتن از دولپور به سیکری آمدم. این واین تمام شده بود. پیشتر ازین نیت کرده بودم که اگر برانا سنگاء کافر ظفر یابم تمغا را بمسلمانان ببخشم. در اثنای توبه درویشمحمد ساربان و شیخ زین بخشش تمغا را یاد دادند. گفتم که "خوب یاد دادید. از ولایتهائی که در دست منست تمغای مسلمانان بخشش شد." منشیان را طلبیده فرمودم که این دو امر عظیمالبنیان که واقع شد بجهت اخبار اینها فرمانها بنویسند. بانشاء شیخزین فرمانها نوشته شده بجمیع قلمرو فرستاده شد.
شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۸ ساعت ۷:۴۳
نمایش ایمیل به مخاطبین
نمایش نظر در سایت
۲) از انتشار نظراتی که فاقد محتوا بوده و صرفا انعکاس واکنشهای احساسی باشد جلوگیری خواهد شد .
۳) لطفا جهت بوجود نیامدن مسائل حقوقی از نوشتن نام مسئولین و شخصیت ها تحت هر شرایطی خودداری نمائید .
۴) لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید .